۱۳۹۲/۳/۱۲

چند نکته در مورد انتخابات که قبل از رای دادن باید بدانید

با سلام، به برنامه‌ی در شهر خوش آمدید. در این برنامه قصد داریم تا برایتان از درِ شهر صحبت کنیم. از این‌که چرا کسی درِ هیچ شهری را نگذاشته و یا این‌که اگر دارد می‌گذارد پس کو؟ چرا زودتر در را نمی‌گذارد؟ راستش این صحبت ها بافت فلسفی دارد و در آخر بحث می‌توانیم به آهنگِ جنده‌ی «تصور کن» اثر جان لنون اشاره کنیم تا شما را متاقعد کنیم. اما راستش بحث را نمی‌خواستم به این کس کلکی های روشن فکرانه پیش ببرم. زیرا که تا این‌جا دنبال یک مقدمه بودم تا برنامه –این پست، نوشته، متن، بلاگ، داستان، روزنامه، مجله، چشمات آلبوم ساعت نیمکت دیوار، نمیخوام نمیخوام– را آغاز کنم. حالا که حس می‌کنم مقدمه را چیده‌ام و عن‌اش همین حالا هاست که در بیاید پس می‌روم سراغ اصل مطلب که در ادامه می‌خوانید.
من آدم بسیار منطقی هستم و همین طور منطق دارد از صَک و صورت‌ام می‌پاچد این‌ور و آن‌ور و بوی عنِ منطق می‌دهم. یک بار با دوستان رفته بودیم بیران –رستوران مثلاً، رستورانِ گرانِ درجه یک البته– که ناگهان دوستم به من اشاره کرد که این ها چیست از گوشه های چشم‌ ات دارد می‌ریزد؟ و من هم با کمال خونسردی جواب دادم که منطق اضافی است که دارد می‌زند بیران. –این‌هم نکته‌ی خنده دار این پست برای خنده پسندان این مرز و بوم
حالا خلاصه یعنی خوار منطق را در آورده‌ام اما هم اکنون که فکر می‌کنم می‌بینم چیزی را که می‌خواستم برایتان تعریف کنم سر سوزنی به منطق ربط ندارد و اتفاقاً شاید خیلی بی منطق باشد و این‌که خوب می‌کنم که بی منطق باشم اصلاً. که چه؟

صبر کنید، صبر کنید حواسم را جمع کنم.

می‌خواهم برایتان از یک مرض جدید ام رو نمایی کنم. دست آورد خودم در سال دو هزار و سیزده میلادی می‌باشد. تازگی ها از این هایی شده‌ام که تا پول خرج نکنند کرمشان نمی‌خوابد و همیشه کرم خرید یک چیزی را دارند. مهم نیست چه باشد. بسته به قیمت شان من را خوش‌حال می‌کنند. از خرید اپلیکیشن های چند سنتی برای موبایلم –بابا سنت، بابا خارج، بابا اپلیکیشن، بابا اسمارتفون، بابا کسکش، بابا بیا عنمو بخورم. وا چه بی تربیت شده‌ام– که شادی را برایم به مدت ده الی پانزده دقیقه به ارمغان می‌آورند گرفته تا خرید اسباب بازی های کوچک یا رفتن به رستوران های گران و یا خرید لباس و کلاً هر چیزی که بشود خرید. خیلی باحال هم است اکشولی این مرض. و مطمئن هم هستم اگر در گوگل سرچ کنم می‌توانم برای این مرض یک نام مشخص پیدا کنم که صد ها نفر از آن رنج می‌برند و اشک می‌ریزند، خودشان را می‌زنند به دیوار و می‌گویند تو رو خدا کمک کنید ما خوار همه پول هایمان را به گا داده‌ایم و از این دسته حرفا که لوزر ها بهم می‌زنند. اما من فعلاً اوکی –بله اوکلی – هستم و دارم حالم را می‌برم.

آها، حالا فکر می‌کنم ربط منطق را به این قضیه پیدا کردم. چند وقت پیش ها کرم خرید کتاب خوان الکترونیک –کیندل میندل این‌ها– افتاده بود به تانبانم که اوه اوه اگر کتاب خوان بگیرم حتماً کلی کتاب خوان می‌شوم و وای چه خوب است و این‌ها. تا این‌که بالاخره با قدرت هرچه تمام تر یک کتاب خوان خریدم و بدو بدو نشستم به کتاب خواندن. سه کتاب هم خواندم باهایش. اما بعد وسط چهارمی‌اش به خودم آمدم و دیدم که فکر می‌کنم در مورد کتاب خواندن دچار جو زدگی شده‌ام و هرچه زودتر بهتر است خواندن کتاب را رها کنم. زیرا که منطق‌ام این‌طور کار می‌کرد که تو نمی‌خواهی کتاب بخوانی. صرفاً جو گرفته‌ات و نفس درستی برای کتاب خواندن نداری. این شد که کتاب خوان متاب خوان را گذاشتم کنار و بجایش حالا کرم خرید یک هدفون بی سیم در تنبانم دارم که دارد دودول‌ام را می‌خوردم و من هم فعلاً پولی در بساط ندارم.
یعنی می‌خواستم پیچیدگی و خفنی منطق‌ام را برایتان شرح دهم و این‌که چگونه کار می‌کند. کلاً منطق‌ام جوری کار می‌کند که تا می‌خواهم یک کاری را شروع کنم می‌گوید نکن، این جو گیری است. و بهتر است هرچه زودتر دست از تلاش بر داری. آری، این‌گونه کار می‌کند منطق من.

و اما قسمت شاد برنامه یعنی همان مهمان برنامه. پسر خاله‌ام دارد برای کل تعطیلات به پیش ما می‌آید و گویی خودش نه کار دارد و نه زندگی. تصمیم دارد که یک ماهی را پیش ما و تو کون ما سپری کند. و مادرم چون انسان مهمان نبازی –مهمان نباز یعنی کسی که در مقابل مهمان نمی‌بازد، خسته نمی‌شود، دوست دارد، با مهمان حال می‌کند، خوار مارا می‌گاید، بله به این معنا– است یکسره از پشت تلفن به خاله‌ام می‌گوید که چه عالی می‌شود اگر بی‌آید. حتماً خیلی خوش می‌گذرد و این‌که آن پسر را ما خیلی دوست داریم و در آخر می‌گوید خودتان هم پا شوید بی‌آیید. یک ماه است دیگر. پیش هم هستیم. و من واقعاً می‌خواهم خودم را بی‌اندازم جلوی ماشین لباسشویی و از زیرش جنازه در بی‌آیم. در مقابل این خانواده، این مادر والا به این‌جایم رسیده، دیگر تحمل ندارم، تو بگو یه ثانیه. من دیگر تحمل ندارم. 
نه، شوخی می‌کنم راستش. من مهمان دوست دارم. فامیل ها که دیگر قدمشان روی چشم است و حتماً قرار است کلی فان را به اتفاقشان تجربه کنیم.

ازین‌که کانال را در طی برنامه عوض نکردید کمال تشکرت را دارا هستیم. انشالا سال خوبی داشته باشید به اضافه این‌که انتخابات منتخابات به تخم منم نیست. پس انقد انتخابات انتخابات نکنید این‌جا واسه من.