۱۳۹۱/۷/۱۲

آواز پیتزا ها

اگر بخواهم زندگی روز مره‌ام که خود شما بهتر اش را دارید توضیح دهم٬ فوق اش می‌توانم به نمایشگاه عکسمان اشاره کنم. پس بگذارید اشاره کنم تا اشاره نکرده از دنیا نروم. بله نمایشگاه را برگزار کردیم و قهرمان شدیم. روزنامه آمد عکس‌مان را٬ عکس من را انداخت تویش و بعد اش من آدمی بودم که عکسش توی روزنامه است و دیگر هیچ غمی در دنیا ندارد و چه کسی به دوست دختر نیاز دارد تا وقتی که عکس‌اش توی روزنامه است. همه می‌آمدند تبریک می‌گفتند و بعضی ها می‌خواستند من را غافلگیر کنند. برای همین می‌پرسیدند که آیا روزنامه را خودم دیده‌ام یا خیر. اگر الآن توی ذهنتان یک روزنامه‌ی تخمی تصور کرده‌‌اید که تویش عکس‌هایی از آدم‌های بیکار می‌اندازد سخت در اشتباهید. زیرا این یک روزنامه ای است که تویش عکس‌هایی از آدم‌های بیکار نمی‌اندازد. تویش عکس از آدم های باکار می‌اندازد. در ابعادی به بزرگی رود نیل. از این سر اتاق تا آن سر اتاق. بله. این نمایشگاه بود. نمایشگاه از آن‌چه توقع داشتم بهتر بود و فهمیدم که تازگی‌ها توقع‌ام را آورده‌ام پایین. دیگر جای غر غر کردن باقی نمانده بود و این نشان گر آن بود که سطح من آمده پایین و این چه وضع سطح است؟ اگر راستش را بخواهید دو عکس فروختم و پولش را گذاشتم توی کارت تبریکی که پارسال دوستم بهم کادو داده بود٬ کنار بقیه‌ی پول هایم. من پول‌هایم را می‌گذارم لای کارت تبریک تولد. زیرا دزد ها لای کارت تبریک تولد را نمی‌گردند. دزد ها لای کارت تبریک عروسی را می‌گردند. قرار است گواهی‌نامه بگیرم و پول اولین چیزی است که نیاز دارم و بعد از آن کمک خداوند متعال و در آخر عقل و توانایی. چرا پول شده است دغدغه‌ی یک جوان ایرانی؟ چرا علم نشده است دغدغه‌ی یک جوان ایرانی؟ چرا یک جوان ایرانی؟ چرا یک جوان انگلستانی یا یک جوان هلندی نه؟ حالا اگر بگذارید می‌خواهم به ادامه‌ی زندگی‌ام بپردازم. راستش صاحب‌کارم به من گفته‌ است که تعطیلات جایی نروم و بمانم و کار کنم و ز نیرو بود مرد را راستی٬ ز سستی کژی زاید و کاستی. اما من می‌خواهم تعطیلات جایی بروم و آدم کژ و کاستی شوم. رفته‌ام توی اینترنت گشته‌ام تا کسی را پیدا کنم که یک نفر را بخواهد تا باهایش به فرانسه برود. از این‌هایی که می‌خواهند پول بنزینشان را در آورند. به صاحب کارم گفتم که من می‌خواهم به فرانسه بروم. من نمی‌خواهم کار کنم. من می‌خواهم عشق و حال کنم. صاحب کارم می‌گوید که من نباید به فرانسه بروم. می‌گوید نباید عشق و حال کنم. می‌گوید حالا فرانسه ریده‌اند برایت؟ می‌گویم این‌جا تو برایم ریده‌ای؟ می‌گوید بمان این‌جا کار کن پول در آر پدرت را بفرست گواهی‌نامه‌اش را بگیرد. به صاحب کارم می‌گویم که پدرم خودش پول خودش را می‌دهد. می‌گویم توی زندگی خصوصی ما دخالت نکند. می‌گویم من فرانسه می‌خواهم بروم. می‌خواهم زیر برج ایفل بشاشم. راستش اول‌اش می‌خواستم بروم لیل پیش دوستم. اما گفتم نمی‌شود که آدم برود فرانسه ولی نرود پاریس. برای همین تصمیم گرفتم که کون لق دوستم. حالا دوستم دیر نمی‌شود. اما پاریس ممکن است دیر بشود. راستش من از این هنری منری های عشق فرانسه نیستم. از این‌هایی که توی تهران کلاس فرانسه می‌روند و استاتوس های فیسبوکشان یکی در میان به زبان فرانسه است و فرانسه شیک است٬ هنری است و فارسی عن است و ورزشی است. صاحب کارم می‌گوید که بمان برایت آی‌مک می‌خرم. این‌جا با آی‌مک کار کن. فکر کرده‌ است که من عشق آی‌مک هستم و یک آی‌مک ندیده‌ام. اما نمی‌داند که ما خودمان به وفور آی‌مک ریخته‌ است توی خانمان. برای من هی آی‌مک آی‌مک می‌کند. اما من نتواستم نه بگویم. به اضافه‌ی این‌که تمام آن‌هایی که دنبال یک همسفر می‌گشتند مرد بودند و من نمی‌خواستم شبی نصف شبی وسط جاده بروم آن پشت مشت ها در آرم و به همسفرم کونی چیزی بدهم. این یعنی تعطیلات کار و مسافرت توی کون رئیسم.
دیشب خواب دیدم که با دختر آرزوهایم رفته‌ام بیرون. داشتیم توی محله‌ی مورد علاقه‌ام قدم می‌زدیم. می‌دانید. از این محله‌های کول. محله های کول با آدم‌های کول مثل خودم. از این‌هایی که پر از کافه است و در و دیوار پر است از گرافیتی که رویشان همش تبلیغ مهمانی و کنسرت است و شب ها مردم پشت ماشین ها می‌شاشند. توی آن خیابان به مقصد سینما قدم می‌زدیم که یکهو تبلیغ کنسرت میوز را دیدم. انگار که تاحلا توی عمرم تبیلغ کنسرت نیده باشم و انگار که حتما می‌خواهم به کنسرت شان بروم. شرون (نام دختر مورد علاقه‌ام. چون که ما داریم راجع به کس دیگری صحبت نمی‌کنیم) از من پرسید که آیا میوز را مگر می‌شناسم؟ انگار که بالاخره یک وجه مشترک پیدا کرده باشد تا بتواند کمی خوشش بیاید از من. من هم گفتم معلوم است که می‌شناستم. همه‌ی آهنگ هایشان را شنیده‌ام و دیسکوگرافی‌اش را اتفاقا همین چند وقت پیش با کیفیت سی‌صد و بیست دانلود کرده‌ام. یکهو با حالتی عوضی گونه گفت که اسم یکی از آهنگ هایشان را بگو. پشم هایم ریخت. شرون اصلا از این آدم‌ها نیست که بخواهد مچ بگیرد. البته باکی نبود. زیرا که دروغ نمی‌گفتم. بعد خواستم با خونسردی کامل اسم ببرم. اما نمی‌شد. پشم‌هایم دوباره ریخت. پس چی شد؟ هیچ اسمی از آهنگ هایشان را یادم نبود. حالا نزد او پسری دروغ گو و دغلبازی بودم که داشت تمام سعی‌اش را می‌کرد تا گهی را که خورده‌ است ماست مالی کند. و گهی که ماست مالی شده باشد حتی از گهِ خالی هم بدتر است. اما خوبی خواب این است که قدرت تماماً دست خودت است و سرنوشت‌ات را خودت مشخص می‌کنی. برای همین دعوت اش کردم به یکی از آن کافه‌های آن نزدیکی و برایش پای سیب و چای هلو سفارش دادم که اتفاقا عاشق‌اش شد. سینما هم دیگر نرفتیم احتمالا. چون نشسته بودیم داشتیم عشق می‌کردیم.
امروز تولد خواهر من است. خواهر کوچک من. خواهر ها تولدشان می‌شود و کسی هم نیست جلویشان را بگیرد. بزرگ و یا حتی پیر می‌شوند. به همان نسبت شما هم پیر و چروک می‌شوید و همه‌ی آرزو هایتان نیمه کاره می‌ماند. (به به این بخش استتوس خور اش ملس است). خواهرم حالا سیزده یا چهارده ساله می‌شود. اسمش تارا است و یک بار سبیل هایش را با چسب های سیبیل بَر کنده بود و پوستش سوخته بود و وقتی سر میز نهار در مقابل بقیه اعضای خانواده حاضر می‌شد دستش را می‌گرفت تا بالای لب اش را نبینیم و ما هیچ جایی را جز بالای لب اش پیدا نمی‌کردیم تا نگاه کنیم.
اما نمی‌شود. می‌دانید؟ فرانسه نمی‌شود رفت. مسافرت نمی‌شود رفت. هیچ جا نمی‌شود رفت. باید ماند و کار کرد. جان کند و رید توی زندگی.

۲۷ نظر:

  1. تو مایه ی افتخار مائی

    پاسخحذف
  2. برگزار، نه برگذار...به تخمم که به تخمت

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نه بابا چی به تخمم. درستش کردم. مرسی

      حذف
    2. ترسیدم یوقت بگی به تخمم...قربون شما

      حذف
  3. هميشه ميخونمت و نوشته هاتو با تكتك سلول هام حس ميكنم چون من هم مثل تو ساكن المانم

    پاسخحذف
  4. اين چه وضعشه؟ دو بار دو تا كامنت خيلي مفصل و خيلي تحليلي (دلت بسوزه) گذاشتم ارور داد! :(

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. دوباره سعی کن. تقصیر من نیست بخدا. ببخشید غلط کردم

      حذف
  5. الان تا يه غر زدم زودي انتشار شد!
    تحليلي رو الكي گفتم فقط خاستم بگم دمت گرم خيلي باحال مي نويسي چند شب پيش بلاگت منو گرفت و تازه ديشب ولم كرد همه پستاتو خوندم و محظوظ شدم
    خرس لينكت كرده بود پيدات كردم گفتم اين خود ناكس كسراست ولي بعدن ديدم نه اين خود ناكس علي هست! ولي خيلي شبيه همه سبك نوشتنتون كه سبك خيلي باحالي هم هست البته.
    ديگه اينكه ميشه بپرسم چند سالته البته اگه ناراحت نميشي جواب بده چون يه سري بلاگرا هستن تا يه سوال شخصي ازشون ميپرسي از جا در ميرن كه شماي خواننده گه ميخورين كه ميخاين مثلا بدونين من چند سالمه و انقد احمقين كه نمي تونين بين نوشته و نويسنده تفكيك قائل بشين و شما فقط حق دارين از نوشته حرف بزنيد و به شما چه كه نويسنده كي هست و چه شكلي هست و چند سالشه!! اگه تو هم خدانكرده از اين دسته هستي بايد يه جور ديگه بپرسم سوالمو : اين كاراكتر علي در اين وبلاگ چند سالشون هستن لطفا؟
    اما در كل من وبلاگ خوندن رو بيشتر از كتاب خوندن دوست دارم اونم به خاطر اينكه فكر ميكنم وبلاگها زندگي روزمره و افكار و عقايد واقعي آدما هستن و اگه بدونم اينطور نيست ميرم همون كتابهارو مي خونم
    بزنم انتشار نميپره؟

    پاسخحذف
  6. باريكلا سرعت پاسخگويي!! خاهش ميكنم بابا نگو اينجوري ... تقصير اين فيلترشكن داغونمه (فريگيت) اعصاب نزاشته برام. شما كه تاج سري معلومه بلاگر خواننده نوازي هستي برعكس بقيه كه كامنت آدم يه ماه مي مونه تفتيش بدني ميشه بعد چاپ! ميشه

    پاسخحذف
  7. آقا من كامنتم دو تا پاراگرافه شايد واسه اين پابليش نميشه مجبورم به قطعات مساوي تقسيمش كنم:
    تحليلي رو الكي گفتم فقط خاستم بگم دمت گرم خيلي باحال مي نويسي چند شب پيش بلاگت منو گرفت و تازه ديشب ولم كرد همه پستاتو خوندم و محظوظ شدم. خرس لينكت كرده بود پيدات كردم گفتم اين خود ناكس كسراست ولي بعدن ديدم نه اين خود ناكس علي هست! ولي خيلي شبيه همه سبك نوشتنتون كه سبك خيلي باحالي هم هست البته.

    پاسخحذف
  8. ديگه اينكه ميشه بپرسم چند سالته البته اگه ناراحت نميشي جواب بده چون يه سري بلاگرا هستن تا يه سوال شخصي ازشون ميپرسي از جا در ميرن كه شماي خواننده گه ميخورين كه ميخاين مثلا بدونين من چند سالمه و انقد احمقين كه نمي تونين بين نوشته و نويسنده تفكيك قائل بشين و شما فقط حق دارين از نوشته حرف بزنيد و به شما چه كه نويسنده كي هست و چه شكلي هست و چند سالشه!! اگه تو هم خدانكرده از اين دسته هستي بايد يه جور ديگه بپرسم سوالمو : اين كاراكتر علي در اين وبلاگ چند سالشون هستن لطفا؟

    پاسخحذف
  9. اما در كل من وبلاگ خوندن رو بيشتر از كتاب خوندن دوست دارم اونم به خاطر اينكه فكر ميكنم وبلاگها زندگي روزمره و افكار و عقايد واقعي آدما هستن و اگه بدونم اينطور نيست ميرم همون كتابهارو مي خونم.
    پايان
    اين 5 تا كامنت مال منه و در مقابل بقيه مسئوليت قبول نمي كنم. باتشكر

    پاسخحذف
  10. sabk ?! shoukhitun gerefte ?! bichare , sahba to yek bozghaleye daraje 2 hasti , to faghat neshun midi ke kamelan ghati kardi dar nahayat hich kari nemikoni , harfat ba karat jur dar nemian
    vali bia...mikham ba roje labe ghermez booset konam

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. کدوم حرفم با کدوم کارم جور در نمیاد؟ من واقعا قرار نیست اینجا چیزی رو نشون کسی بدم

      حذف
  11. اه اه اه چه سيستم داغونيه!
    كامنتام چند بار ارسال شد!!
    داداش خودت درستش كن لطفا اضافيا رو پاك كن!
    من رو چه به كامنت دادن اصلا؟

    پاسخحذف
  12. علي مرسي جواب دادي
    تو بعدا يه چيزي مي شي تو نويسندگي!
    به نسبت سنت عالي مي نويسي البته به نسبت هر چيز ديگه هم عالي مي نويسي به نظر من.
    حسادتمان را برانگيختي پسر هي هي پير شديم رفت!
    ( محبوبه هستم 27 ساله از تهران )

    پاسخحذف
  13. علی تو نوشته هات شباهتی به کسری نداره. من نوشته های کسری رو می خونم و دوست دارم. نوشته های تو رو هم که خیلی دوست دارم. اما شباهتی بین شما نمی بینم. :)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. چرا اصن اینو میگید؟

      حذف
    2. اشکال نداره اگه اینجوری جواب بدم؟ یکم معذبم که مودبانه حرف میزنم راستش :)) «چرا اصن اینو میگی؟»

      حذف
  14. : samin

    آه پسرم ، پسر جان ؟ معلومه که اینجا نمیتونی چیزی رو نشون بدی و آیا به نظرت اینجا اصلا بعد اینو داره که بخوای چیزی نشون بدی ؟ آیا شما از کدام قماش هستید ؟ قبلا ندیدمتان ، به عجب جمله ای پسری روزی در جلوی در مغازه ی شیرینی فروشی وجود داشت در یک روز سرد زمستانی زپرتی و کفش های سفت مشکی پاش بود ، ما دوست داشتیم ، او هم همینطور ولی کاری بهم نداشت . لباس من بوی عجیبی میده و امروز یکشنبست و روزی هم یک بار در یک مغازه ی مداد فروشی یه کسی گفت هنوز هم اینجا هستی ؟ ، و ما 4 تا امید میشناسیم هر 4 تا متولد دی ماه و هر 4 تا همین ادا و شد حالا 5 تا ولی نمیدونم . یه دکورِ پله ای مشکی در نظر دارم ولی نمیدونم . معلومه که نمیتونی چیزی نشون بدی ، اینجا اصلا ظرفیت این رو داره ؟ و شما ماشق شدید ، بت فنیکس رو میشناسی ؟ چیز های بیش تری از تو خبر دارم آخه

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من تقریبا هیچی از کامنتت رو نفهمیدم

      حذف
  15. این نوشته رو دوست داشتم. 2-3 جاش هم خندیدم
    فکر می کنم قبلا هم اینو بهت گفتم که بهترین جای نوشته های شما (بنظر من) کلا جاهایی است که یهو کاملا نامربوط می نویسی و خواننده تو غافلگیر می کنی
    ولی اون نامربوط، در عین نامربوط بودن، یه چیزی واسه گفتن داره، یه دید فلسفی (یا تخمی) از دنیاست
    مثلا : خواهر ها تولدشان می‌شود و کسی هم نیست جلویشان را بگیرد
    یا مثلا : حالا دوستم دیر نمی‌شود. اما پاریس ممکن است دیر بشود
    راستی کسری همون خرسه؟ خیلی وقته وبلاگش نرفتم. آبجیم میگه نرو، دیپرست می کنه. منم بچۀ حرف گوش کن

    پاسخحذف
  16. علي صبا علي صبا كجايي؟ كجايي؟
    چرا با يه پست جديد پيش ما نميايي نميايي؟
    به بابك :
    به عنوان يه متخصص در امر وبلاگ خواني و وبلاگ داني و وبلاگ نويس شناسي مي تونم بهت بگم كه نخير داداش كسري نويسنده قندقزل آلاست و خرس هم يكي ديگه هست و البته با هم رفيق هستند و هر دو بلاگرهاي باحالي هستند و به نظرم خرس دپرس هست خودش بنده خدا ولي نوشته هاش دپرس نميكنه اتفاقا طنز نسبتن قوي اي توش هست كسري ولي دپرس نيست ولي نوشته هاش دپرس ميكنه! نه شوخي كردم جفتشون بچه باحالن نوشته هاشونم بسيار در خود توجه و تامل و تعمق و تدبر و توحش و ...

    پاسخحذف
  17. تو کل سال هروقت اسم پیتزارو میارم بابام سی خط از مضراتش میگه چون من نباید همچی اشغالیو بخورم.... و امروز بعد دوماه بدبختی نت نیومدن نق نزدن تو وب تو و خوندن شیشصد صفه از یه کتاب تست دینی که هنو رو گلوم وایساده رفتم کنکور دادم... و عملا فک کنم ریدم... گریم گرفته.... ولی ازین دخترا که بعد کنکور گریه میکنن بدم میاد... بینابرین به دوستام که گریه میکردن هارت هارت خندیدم... من همچی آدم مزخرفی هستم... دقیقا همچی... اصن اینا بیخیال پیتزا میگفتم... بعد بابامم فک کنم مث من همچی آدم مزخرفیه... و من از ظهر که کنکور دادم اومدم خونه هیچی نخوردم... چون نمیره از گلوم پایین... چون الان گوشی برام نمیخرن... چون دوباره فردا باید کامپیوتر جم کنم بذارم اتاق بالا درش قفل کنم کلیدش بدم صبا... تا سال دیگه بم پسش نمیده و باز میگه برو درست بخون... امروز بعد کنکور پسش داد... من دیگه تابستون نمیتونم برم به بچه ها المپیاد هندسه مسطحه درس بدم... نمیتونم اتاقم پر فرفره و پرنده کاغذی کنم... نمیتونم اتاقم اون رنگی که دوس دارم بزنم... نمیتونم باز با دوستم حرف بزنم... اه اصن داشتم پیتزا میگفتم... بعد بابام شبی هی گیر بریم پیتزا که من مثلا یه چی بخورم... و منم نرفتم... نگفتم نمیرم... فقط نیگا کردم تو چشاش که فهمید نمیرم

    پاسخحذف
  18. تو گلوم مونده بود... سبک شدممممممم... مرسی... حالا انگا کوه کندی... یه وب زدی سی ساله آپ نشده....دوس دارم سی خط بدون نفس کشیدن حرف بزنم تا بمیرم... دوس دارم درراه حرف زدن بمیرم... نه درراه تحقق توحید عبادی و عمب صالح و صتا زهر مار دیگه...من همیشه تند بدون نفس کشیدن حرف میزنم... ولی به شرط اینکه حرف بزنم

    پاسخحذف