سلام. به برنامهی راه شب های برره خوش آمدید. امشب میخواهیم برایتان کمی خالی ببندیم و بس است آنقدر راست گویی. اصلاً از این سکس با خاله ها. با زن همسایه ها. اول اینکه سکس با زن همسایه چرا باید دروغ باشد و سکس با زن خود آدم راست؟ و من خیلی آدم ضد زنی هستم و زن ها را وسیلهای برای مرد ها میدانم. اما بگذارید کمی برایتان دروغ بگویم.
تعطیلات، تعطیلات کریستمست است. و کل دنیا ها و کشور ها شاید حتی به تخمشان هم نباشد. ما هم نیست. شما هم نباشد. به صاحب کارم گفته بودم که من تعطیلات نیستم و خارج هستم. کار نمیتوانم بکنم و سراغ من را نگیر. صاحب کارم هم گفته بود باشد اما سراغم را گرفته بود. ورداشته است یک ایمیل فرستاده است و گفته است که کامران جان یا کامران عزیزم (مثلاً اسم من در این داستان کامران است و خارج از داستان علی) همان طور که شما اطلاع دارید ما با آن پسرک تیم به مشکل بر خوردهایم و انداختهایم اش بیران. حال پدرش رفته است توی کافه ها مست کرده است و پشت سر من حرف های بد میزند. جدای اینها تیم ورداشته بوده قبلاً ها یکی از دستگاه های چاپ ما را خراب کرده بوده. و ما چیزی بهش نگفته بوده. حال این پسر حرام زاده رفته است بر ضد من شکایت کرده است به دادگاه. رفته است گفته است که ما هیچ پولی به او نداده. گفته است که همین جاری آن را اخراج کردهایم. کامران جان. من آدرس و نشانی شما را به دادگاه داده ام تا برای شاهد بیآیی دادگاه. دادگاه چند ماه دیگر است. بیا. بیا بگوی که دیدهای من به او پول دادهام.
ممنون
تعطیلات خوبی داشته باشی.
حال من ورداشتهام ایمیل را خواندهام و هرچه فکر کردهام دیدم که ندیدهام که صاحب کارم به او پولی داده باشد. شاید هم دیده باشم. حالا اگر شهادت دروغ بدهم میآیند چوب توی کونام میکنند؟ بله میآیند چوب توی کونم میکنند. از طرف دیگر گه خورده است که آدرس من را داده است که دادگاه. و منِ توی داستان ماندهام سرم را بگذارم روی دامن چه کسی و گریه کنم و بگویم من نمیخواهم به دادگاه بروم. من میترسم. من میخواهم به دانشگاه بروم و دانشمند شوم. آدم ها با به دانشگاه رفتن دانشمند میشوند و با به باشگاه رفتن بانشمند. من نمیخواهم بانشمند شوم. من میخواهم دانشمند شوم.
در کنار دادگاه، مادر آقای کامران پسرِ پدر کامران ورداشته است قهر کرده است با کل خانوادهاش و گفته است میخواهد به ایران بازگردد و بس است این کس کلک بازی ها. پدر آقای کامران گفته است که نمیشود فعلاً شما برگردی ایران. گفته است که اگر بروی ممکن است ما را هم برگردانند و بگویند چطور زنتان رفت. مگر شما در ایران جانتان در خطر نبوده است؟ مگر نمیامده اند بیآیند درتان بذارد؟ حال شما باید بیایی بگویی که ما دوست داریم درمان بذارند. یعنی مادر کامران دوست دارد درش بذارند. مادر کامران گفته است که به او ربطی ندارد و میخواهد برود. میخواهد دختر هایش را هم ببرد. دختر هایش گفته اند نه مادر نه مادر. ما را نبر. ما را نخور. بعد مادر دیگر چیزی نگفته است. رفته است دو هفته توی اتاق خوابش و بیران نیامده. شما دلتان نمیخواهد مادر کامران را با چاقو ریز ریز کنید؟ برای ریز ریز کردن عدد ۱ و برای خارد خارد کردن عدد ۲ را به ما ارسال کنید.
حالا کامران قصه سرما خورده است به مدت دو هفته، و مردمان دیگر توی آن دو هفتهای که کامران توی تخت اش افتاده بوده، توی تخت هم دیگر افتاده بودند. وقتی مریض بود او روزی به مهمانی دعوت شده بود. مهمانیای که دختر آرزو هایش هم توی آن مهمانی بوده. او رفته است به آن مهمانی و هی سرفه کرده است. و هی با دختر آرزو هایش حرف نزده. همه پرسیده بودند که آیا او حالش خوب است و او برای بقیه خالی بسته استه بوده که خوب است و انگار بقیه خر هستند و نمیبینند که او خوب نیست و کست عمهاش است اصلاً، به ما چه. او که تمام شب را عین ماست ها و عین آشغال ها و عین احمق ها ساکت بوده و فکر کرده بوده حتماً عن خاصی هست فردایش بیدار میشود میگوید ریدهای ها و اویِ دوم به اویِ اول میگوید میدانم. اگر نریده بودم که این طور نمیشد. اویِ اول میگوید دیدی که آن پسر داشت مخ دختر آرزو هایت را میزد؟ اوی دوم میگوید دیدم. اوی اول میگوید خاک بر سر ات. اوی دوم همان طور که هنوز توی رخت خواب خوابیده بود رویش را از سمت اوی اول به روی دیوار میکند و میگوید هیچی نمیگوید. نمیشود که تا صبح اینجا هی این چیزی بگوید و آن جواب اش را بدهد.
حالا از داستان کامران که بیآییم بیران میرسیم به خودم. رفتهام برای خودم کامپیوتر خریدهام، همانند بنز. فقط کافیست روشن اش کنید. بد برایتان چنان پرواز میکند که انگار بنز نیست و هواپیما است.
1
پاسخحذف"منِ توی داستان ماندهام سرم را بگذارم روی دامن چه کسی و گریه کنم و بگویم من نمیخواهم به دادگاه بروم. من میترسم. من میخواهم به دانشگاه بروم و دانشمند شوم. آدم ها با به دانشگاه رفتن دانشمند میشوند"
پاسخحذفهاها عالی بود
D:
حذفکلی خندیده بودانی ما را در این دنیا ها.
پاسخحذفخالی بسته استه بوده :-)
یکی از دلخوشی هام شده خوندن ک شعر های تو
آفرین بهت. سال نو کامپیوتر نو هم مبارک باشه برات
امیدوارم مشکلاتت حل شه.
پاسخحذفیه حقیقتی هست که مامانا همیشه همه چیرو خراب میکنن.
ریدن خداوکیلی
حذفکیف حلال رو میبرم از نوشته هات...مخصوصا اون تیکه مهمونی و بیدار شدن فرداش و فحش خواهر مادر دادن به خود بی عرضه
پاسخحذفیه کم تلخ بود
پاسخحذفاما همچنان جنبه طنزش رو حفظ کرده
مرسی :)
من عدد دو را ارسال میکنم
پاسخحذفتو کولی صهبا جان
پاسخحذفجناب صهبا! چرا نمی نویسید؟ چه مودب هستم امشب!
پاسخحذفآتوسا خانِم، به جای وقت کارای الکی و بیخود زیاد دارم.
حذفمن زیاد دلم برای اینجا تنگ می شه. حیف پس. به هر حال من به نوبه خودم منتظرم
پاسخحذفادم با رفتن به دانشگاه دانشمند می شود و با رفتن به باشگاه بانشمند :)))
پاسخحذفحرف نداشت خیلی خوب بود
پاسخحذف