امشب شام قرمه سبزی داشتیم. از آن قرمه سبزی هایی که ماندهاش هم خوش مزه نیست و تویش اندازهی صخره گوشت های خشک که طعم مقوا میدهند پیدا میشود. از صبح توی اتاقم بوده بودم و شوفاژ اتاقم را داشتم با سرعت هرچه تمام میراندم. وقتی برای شام از درب خودرو باز است بیران رفتم یکهو هر سرما –بله هر سرما و نه چه میدانم سر سرما یا هر عن دیگری– خوارد توی صورتم. برای همین برگشتم و سوییشرتام را –که نه خاطرهای دارد و نه شکل خاصی برای تعریف کردن– از کمدم در آوردم و تنم کردم. برای کول بودن هم کلاهش را سرم کردم و رفتم سر میز شام. سر شام از مادرم پرسیدم که فردا کی باید حرکت کنیم؟ آخر قرار است فردا برایمان مهمان بیآید از خارج. خالهام و شوهرش که میشود شوهر خالهام. و اینکه خدا را شکر بالاخره مهمان دارد میآید تا من بتوانم وبلاگم را آپدیت کنم. زیرا من تخصصام نوشتن مهمان است که به طور حرفه ای میتوان گفت «مهمان نوشت» یا «نویسندمهمان» یا «مهمان این برنامه: رضا عطاران» و خیلی یا های دیگر.
مادرم گفت که اتوبوس ساعت نه و بیست دقیقه را میتوانیم بگیریم. اما من یک اتوبوس زودتر را میگیرم تا یک وقت دیر نشود. همان لحظه میخواستم بلند شوم و با چنگال بکوبانم توی هر چیزی و خارد و خمیر اش کنم. اما چون من آدم منطقی و آرامی هستم این افکار عقب مانده را به دور ریختم و نچ کردم. ادامهی نُچام گفتم خب یعنی چه؟ یا اتوبوس نه و بیست را میگیریم یا یکی زود تر را. اینکه دو گروه دو گروه برویم یعنی چه. بعد آنقدر اعصابم خارد شد که رویم را کردم به تلویزیون و دیدم که یک دختری که ناخون هایش ازینهایی بود که جلویش سفید است و بقیهاش بیرنگ دارد ماشین سواری میکند، یک دانه فورد نقرهای را در پیست ماشین میراند. من این مدل ناخان ها را اول در فیلم های پورن دیده بودم و وقتی برای اولین بار همچین ناخن هایی را از نزدیک دیدم حسابی بهم ریختم و تمرکزم را از دست دادم. یعنی نه اینکه حالا این ناخن ها خوب یا زیبا باشند ها. نه. اما میدانید اینها را قبلاً در حال صحنه های بکن بکن دیده بودم و هیچ وقت نمیتوانم دیگر با دیدن این مدل ناخن ها یاد چیز دیگری جز این فیلم های بد بیافتم.
من به ناخن خیلی حساس هستم در زندگی. من عقیده دارم ارائهی ناخن های هرکس نشانهی شخصیت اوست. مرد و زن هم ندارد. مدل ناخن مورد علاقهی من برای بانوان مدل کوتاه و بی لاک است و مدل مورد علاقهام برای آقایان هم به همین صورت به جز اینکه ناخن کوچکه باید بلند باشد. زیرا که مرد باید همیشه با خودش ناخن بلند حمل کند تا یک وقت مورد استفاده قرار بگیرد. نه راستش شوخی میکردم. من برای تمام دنیا ناخن های کوتاه و تمیز و آرایش نکرده آرزو میکنم. چون من آدمیام که خیلی ساده گرا هستش و شب ها برای شام قرص نانی میخورد.
رویم را کردم به تلویزیان و سعی کردم عصبانیتام را با کوباندن قاشق به دندان هایم نشان دهم. مادرم اما تخماش هم نبود. با پدرم صحبت میکرد و میگفت که آن پسره در کلاس زباناش که خیلی جوان میزند یک پسر پانزده ساله دارد. و احتمالاً داشت با خودش فکر میکرد که شاید بد نباشد آن پسره در کلاس زبان اش که خیلی جوان میزند را با زن و بچهاش یک شب دعوت کند بیآیند خانهی ما و قرص نانی را باهم بخوریم. پدرم هم میگفت که آره، یک بار پسره در کلاس زبان اش که خیلی جوان میزند را در قطار دیده و اتفاقاً زناش را هم دیده. زن اش مانند خودش گنده است. میگفت ولی خیلی پسر خوبی است. نمیدانم چرا گفت «ولی» یعنی مثلاً گنده بودن یعنی بد بودن؟ یا چه؟ من هم آن وسط سعی میکردم قاشق را محکم تر بکوبانم به صَک و صورتام.
مادرم دارد پیر میشود و اخلاقاش روز به روز عنی تر میشود. همیشه برایت حق انتخاب میگذارد اما در آخر باید آن چیزی را که او میخواهد انتخاب کنی و این باعث میشود قاشق را نه تنها بکوبانی به دندان هایت، بلکه بکوبانی تو کونت و بکشانی بالا.
درس و مرس و کار و بار هم خبری نیست. یعنی میدانید. دیگر حوصله ندارم چیزی بنویسم. میخواهم بروم سریال ببینم. سریال دیدن باعث میشود مغز آدم خالی شود. مغز من هم خالی رفته، پوچ شده. ریده. گاییده شده. کیری میری شده. آره.
مغز کیریی داری ، خیلی خوبه
پاسخحذفکیرم تو دل و روده ات.
پاسخحذفکجا بودی کسخل؟ دلمون تنگ نشده بود برات.
پاسخحذفخیلی خوب مینیویسی کیرمغز:)
پاسخحذفداداش من تازه امروز وبلاگتو کشف کردم! معرکه ای آقا!
پاسخحذف...یعنی مثلاً گنده بودن یعنی بد بودن؟ یا چه؟ من هم آن وسط سعی میکردم قاشق را محکم تر بکوبانم به صَک و صورتام. :))))))))))))))))))
پاسخحذفخیلی خوبی؟...نمیدونم ولی وقتی میخونم حال میده خوب
پاسخحذفآقا کیرته
پاسخحذفچی دقیقاً؟:))
حذف