همه چیز از یک جوش شروع میشود. یک جوش روی پیشانی. هرچه سعی میکنی بترکانیش نمیشود، البته میترکد ها، ولی نه آن طور که باید. خون میپاشد بیرون و با دستمال رویش سفت نگه میداری و دو طرف اش را محکم به هم فشار میدهی تا خونِ بیشتری بیاید و چرک دیگر باقی نماند و بعد رویش یه مایع های بی رنگی جمع شود و هی با دستمال خشک کنی، و در آخر هم یک چیز برجسته رویت باقی میماند.
البته تمام این ها تصورات من است وقتی به جوش نگاه میکنم و وقتی به اینها فکر میکنم چندشام میشود و دیگر میترسم جوش را بترکانم، پس میگذارم همانجا بماند. مثل صاحب خانه ای که مستجر کرایه نمیدهد ولی نمیتوانی بیاندازیش بیرون، زیرا کسی دیگر حاضر نمیشود در آن خانه ی تخمی با آن توالت نم دارش زندگی کند، و فقط به امید روزی که مستجر کرایه را بدهد میگذاری آنجا زندگی کند. راستش فکر میکنم جوش ها خیلی بد بختند، خودشان را به آب و آنش میزنند تا از آن خراب شده بزنند بیرون و هوای تازه بخورند، ولی وقتی از پوست می آیند بیرون میفهمند که روی پوستِ کون هستند، و روزی یک بار آسمان میرود کنار و از بقلشان عن در میآید و میرود در چاه. راستش الان فکر میکنم، میبینم عنها بد بختترند، زیرا اول مثلا یک استیک بودهاند، و بعد به تدریج رفته رفته به گُه تبدیل شدهاند و در آخر از جایی به اسم کون می آیند بیرون و تمام. خیلی درد ناک است که عن باشی، دردناکتر اینه که عن بشی، مثلا قبلش چیزی باشی برای خودت (این ها که میگویم منظور دارم ها). عن بودن چند نوع دارد، یا یادت میآید که چی بودی و چی شدی یا یادت نمیآید، اگر یادت نیامد خیلی خوب است، آنوقت خوشبخت هستی. ولی در آمار سازمان عن شناسی آمده که حدود ۹۵٪ عن ها یادشان می آید که قبلا چیزی بوده اند و کونشان پاره میشود. همه ی این ها را گفتم که بگویم ولی من حس برعکس دارم، مثل فیلم بنجامین باتن، یعنی رفته رفته دارم از عن بودن در می آیم و شاید یک روز استیک شدم و رفتم در گوگل.
گوگل را گفتم. همانطور میدانید آرزوی هر منی این است که برود در گوگل، ولی خوب نیاز به زحمات و تلاشات زیادی دارد، و کجاست کونِ تنگی که پاسخ گوی گوگل رفتن باشد؟ پس کون گشادی را ادامه دادم و رفتم در یک مبل سازی کار پیدا کردم، مبل سازی البته خیلی فاصله با کار در گوگل ندارد، شاید یکی از مبل هایی که ساختیم را گوگل بخرد تا کونِ کارمندانش را بگذارد روش. به هر حال وظیفه ی من این است که مبل های کهنه که رویش شاشیده اند ترمیم کنم و خوشگل کنم و پارچه های زیبا و گل گلی بگذارم رویش تا باز هم بتوانند رویش بشاشند. راستش کار عار نیست، ولی این کار برای من نیست، من میخواهم بنشینم پشت کامپیوتر و گه بخورم و استاتوسِ مسنجرم را بگذارم: "ات وُرک". به هر حال من استخدام (!) شدم و از دوشنبه به جد کار میکنم، و البته این را بدانید که موقت است و اصلا من را چه به مبل سازی؟
امروز هم رفتم سر یخچال هیچی توش نبود باز، خیلی تازگیا دلم برای یخچالمون میسوزه، حتما خیلی احساسِ بی مصرف بودن میکنه.
اولین روز ِ کاریت چطور بود؟ :)
پاسخحذفمن فقط دوست داشتم دختر نبودم و الان میرفتم تو یه خراب شده ای به هر عنوانی کار میکردم... و تنها زندگی میکردم
پاسخحذفاین آرزوی هر منی فلن واقن
من واسم چندش آور نیس... جوش بزنم میترکونمش... ینی چندشه ولی نترکونمش بتر رو مخمه
پاسخحذفیکی از دوستام هست... همون که گفتم خیلی باحاله... این روزا اعصابم از دستش خورده... ولی ازم پرسید اعصابت از دستم خورده گفتم نه... چون میدونسم اعصابش خورده میدیدم منصفانه نیس بیشتر اعصابش خورد کنم... ولی در واقه خیلی الکی هی اومد رو مخم این چندروز... قسم خوردم دیگه زیاد باش حرف نزنم
پاسخحذفمن قبلنا با خودم در دیوار و همه چی حرف میزدم
پاسخحذفالانم همینه هی دارم شر میگم
چون نمیتونم حرفایی که و ذهنمرو نگفته بذارم
ولی جدیدا همش تو خونمون یکی هست نمیشه بلند بلند با خودم حرف بزنم
من امشب به نظر باادب تر میام... میام؟... شاید چون خیلی اون دوستم که رو مخمه فش میداد... نه ینی به من نه... کلا... بعد یکی واست شاخه ناخوداگاه کاراش ریپیت میکنی... من همه عمرم کارا مردم ریپیت کردم... من یه اسگل بی چیزم فک کنم... بعد دیگه این روزا یه سری خواننده هارو گوش نمیدم... چون اونارم چون میخواسم بفهمم سلیقش چه ریختیه گوش میدادم
پاسخحذفامروز مامانم ازم میپرسید مدرسه شما راه فرار نداره؟؟؟
پاسخحذفبا این جملش عاشقش شدم
امروز مامانم هرچی از دهنش درومد به معاون پایمون گفت... و گفت من زورکی شیش ماه فرستادمش تو این مدرسه... و گفته فلن تو برنامم نیس درس بخونم... و بعد گفته من رفتم مسافرت و دیگه نمیتونم بیام مدرسه...اگه مامانم عرضه خالی بستن یهویی داشت حرفاش واقن باور نمیکردم... ولی همیشه باید از سه روز قبل دروغی که قراره بگرو تمرین کنه.... ولی الان عین چی تو حرفاش مونده... و فهمیده جو زده... چون معاومونمون تهدیدش کرده گند میزنه به نمره انضباطم... و قراره فردا زنگ بزنه بگه من نرفتم مسافرت... ولی چون نذاشتن برم مسافرت ناراحت شدم و سرم درد گرفته... وفردارو نمیام
پاسخحذفتنها دلیلی که مامانم پشتمه فردارو نرم یه چیزه... چون خیییییییلی خرافاتیه... و فک میکنه این مشاوره که قراره بیاد فردا مدرسه برام بدشانسی میاره... و درس خوندنم بیشتر ازین تعطیل میشه... واسه اولین بار عاشق خرافاتای مامانم شدم
پاسخحذف