۱۳۹۰/۱۱/۲۰

کس بگویید. چهار خط

می‌دانید که، یعنی گفته بودم که رفتم سر کار، اگر نمی‌دانید الان بدانید که یک هفته‌ای شد که مشغولم. راستش مزخرف‌تر از آن‌چه تصور می‌کردم پیش می‌رود. کار خوب است، پول هم خوب است. ولی پول خوب تر است. پول همین‌جوری‌اش خوب است. پول مفت‌اش خوب است. آدم باید زندگی کند. آن لا و لو پول در بی‌آید خودش، نباید پول را در آورد. البته من اصلا پول برایم مهم نیست، جداً می‌گویم. کار ولی مهم است برایم، کار باید چیزی باشد که آدم دوست داشته باشد. کارش تفریح‌اش باشد. کس نگویم بیشتر.
کار در مبل سازی کسل آورترین چیزی است تا به حال با آن برخورد داشته‌ام. قبل از کار در مبل سازی کسل آورترین چیز برایم سریال ایرانی دیدن بود. می‌دانید چیست؟ من ظریف هستم، اوا خواهر هستم، گی هستم اصلا. نمی‌توانم از این کارهای سخت کنم، همین است دیگر، چه دلیلی می‌تواند غیر از این‌ها داشته باشد؟ من سوسول هستم. من بلد نیستم با سیم چین و چکش کار کنم و همش می‌ترسم دستم زخم شود. من از آسیب جسمی می‌ترسم، از آسیب روحی هم می‌ترسم. من می‌ترسم. من آدم ترسویی هستم. من از تاریکی می‌ترسم. من از کمد می‌ترسم. من از خون می‌ترسم. من از توپِ فوتبال می‌ترسم. بله من آدم ترسویی هستم. من عن هستم اصلا. پاهایم هم درد می‌کند.

من از این کارهای اداره‌ای دوست دارم. من عاشق روزمرگی هستم. از این کارهایی که همش ساعت دارد، نظم دارد، جلویت هم یک کامپیوتر است. یک میز داری. رویش قاب عکس داری، بقل‌اش سطل آشغال داری، صندلی داری، در اتاق هم کلی کارمند دیگر هست و با هم حرف نمی‌زنند. من دوست دارم در زمان نهار بروم و قهوه بخرم از این دستگاه‌ها. من قهوه دوست ندارم، بخرم بریزم دور اصلا. هر روز سر یک ساعت سوار اتبوس شوم. من زندگی عنی دوست دارم. من عن دوست دارم.
امروز با مترو که داشتم می‌آمد خانه داشتم آهنگ گوش می‌کردم، ولی آهنگ گوش نمی‌کردم، داشتم به این چیزها فکر می‌کردم و این‌که پس چرا من دوست دختر ندارم، اه یا این‌که چرا یه نیرویی ندارم من، اسپایدری منی، بت منی چیزی بشوم حداقل. به این چیزها که فکر کنی دیگر صدای هدفون‌ات را نمی‌شنوی. زندگی خوب است. ولی زندگی مارک زاکربرگ بهتر است. او احتمالا صبح‌ها پا که می‌شود خودش سرِ کار است. خودش کار است اصلا، نه این‌که حالا چه گه خاصی است ها. کلا مدل زندگی‌اش را می‌گویم، پول هم دارد تازه. من هم پول ندارم، ولی دوست دارم داشته باشم. بروم یک بار با خیال راحت شیرینی بخرم و به پول‌اش فکر نکنم و تنهایی بشینم و بخورم. من هرموقع برای خودم شیرینی می‌خرم از آن مدل های ارزان می‌خرم که لایش مربا ندارد و آن گوشه‌ی ویترین می‌گذارند تا کسی نبیند و نخرد. ولی شما اگر پول نداشته باشید همه چیز را می‌بینید. من همه‌چیز را می‌بینم؛ خدائیش من خیلی با شعور هستم، راست می‌گویم. خیلی.
امروز آمدم خانه دیدم شام رو بابام درست می‌کنه. با اشتیاق و باحال، چون مامانم جلسه داشت. جلسه که یعنی باید می‌رفت مدرسه‌ی خواهرم. بابام شام رو درست کرد و ما رفتیم سر میز و من یکهو عنم گرفت و رفتن عن کنم. و تو توالت فکر کردم و یک مدت زمان طولانی ماندم آن‌جا. وقتی از توالت برگشتم بابام به شوخی گفت خیلی خوب بود که با هم شام خوردیم. خواستم بقل‌اش کنم بگم خیلی مردی. خیلی تخم داری. خواستم از این حرف ها بزنم. ولی چون آدمِ عنی هستم لبخند زدم و نشستم غذا رو که تقریبا سرد شده بود خوردم آخرش هم نوشابه خوردم. یه سوالِ الکی هم از بابام پرسیدم که یعنی آره چه خبر. بعدشم اومدم تو اتاقم خواستم جق بزنم، دیدم حوصله ندارم. نشستم چندتا وبلاگ خوندم.

۸ نظر:

  1. و من در اینجا اعتراف میکنم که این اعتراف های ریزِ شما را خیلی دوست دارم!

    پاسخحذف
  2. من خیلی آدم بیشعوریم . اما این سرعت اینرنت خیلی بیشعور تر از این حرف هاست که بفهمه شعور چیه حتی. بلاگر اصن باز نمیشه و من کلی پست دارم که تو خودم هی نوشتم و پست کردم و همشون الان نمیدونم کجای مغزم جم شدن / بعدش خیلی وقته از هم دوریم منم حالم خوب نیس اینطوری بعد یهو یاد اینجا افتادمو اومدم به خوندن دیدم 2 تا پست تازه هست که نخوندم . بعدش که این پست و خوندم اومدم نظر بزارم بعدش یهو گفتم بلاگ خودم رو هم باز کنم بعد که باز کردم دیدم تو هم پریروز نظر گزاشتی اونجا و بدیش این بود که این جور مواقع همیشه با خودم فک میکنم نکنه که طرف فک کنه که چون اومده کامنت گذاشته من اومدم کامنت بزارم. اما اصلن ایجوری نیس و میدوم تو هم انقد بیشور نیستی که بخای اینجوری فکر کنی که اینجوری باشه.
    کار خیلی چیز مضخرفیه . خیلی خیلی مضخرف . من از اون موقع که دارم کار میکنم همش کارای کش شر دارم به اسم گرافیست کلی کار تایپیو کلی اجرا کاری و از این جور چیزا همیشه دارم تو شرکت که هیچ کدوم هم هیچوقت دیگه به درد من نمیخوره و همش هم به خاطر همون پول . فعلن که تا یه سال دیگه از دانشگام مونده و وضعیتم به همین تخمیی هست . اما بعدش که درسم تموم شه و فوق دیپلم لعنتی و بگیرم دیگه درس نمیخونم و یه کار خوب واسه خودم پیدا میکنم.میخام تو کتاب فروشی کار کنم پاره وقت و تو خونه هم کارای پروژه ای گرافیکی بگیرم بعدش بتونم خونه بخرم و بعدش هر وقت که خاستم پیتزا سفارش بدم آررررره

    واقعن تبریک بهت میگم علی واسه کار تبریک میگم بهت پسر :)

    پاسخحذف
  3. بهت کامنت دادم تو وبلاگم که میام میخونم با حوصله، بهت میگم چی از نظر شخصیم خوبه، چی بده. ولی منظورم نیست که بیا و عوض کن خودت رو. کسی که میاد تو فضای اینترنت مینویسی، پیه یه چیزهایی رو باید به خودش بماله: یکی اینکه بره زیر ذره بین، فحش بخوره، نقد بشه، تمجید هم بشه !!

    اولا، من حتی با خوندن یک پست کاملا میگیرم که نویسنده ی این پست با خودش راحته، صادقه، قرار نیست افه و پز به خواننده بده. این خیلی مثبته. هر چند یک جاهایی دیگه زیاد میشه. عن عن یعنی تو راحتی، اما زیاده روی هم نکن !! هاها.

    شخصی نویسی یک سبکه، اینکه بنویسی که خودت رو به خودت بشناسونی. و داری این کارو میکنی، کاراکتر خودت رو داری توضیح میدی. این هم جالبه. فقط یک نکته، باید یک طوری بنویسی که من خواننده برام جالب باشه این کاراکتر رو درک کنم. یعنی من صرفا دارم از دید ِ یک خواننده ی مشتاق بهت میگم: منو هیجان زده کن بیشتر این کاراکتر رو بشناسم. نمیدونم هم چطوری.

    من یک پست خوندم، شاید باید هی برم عقبتر که بفهمم تو کی هستی و چی کاره ای، اما همیشه بدون، یک وبلاگ ممکنه با یک پست شناخته بشه، هر دونه پست ِ یک وبلاگ ِ شخصی باید بتونه یک داستان کامل باشه و از خواننده انتظار نداشته باشه تا ته ِ آرشیو رو برگرده عقب که موقعیت رو درک کنه. رمان نیست، یک پسته خالیه. واسه همین فضا بده. زمان بده، به گذشته اشاره کن.

    و ادامه بده. یعنی مرتب بنویس. اگه سه ماه ننویسی، بعد یک ماه هر روز بنویسی بعد شیش ماه غیبت بزنه، خواننده ی دائمیت رو از دست میدی !!

    پاسخحذف
  4. مثل همه خانواده ها بابا ومامان نازی داری ترا تو پر قو بزرگ میکنن تا خودشون برن بعد میفهمی دنیا چطوری جرت میده من موندم چرا شما که همه ایده آلتان غربه مثه بچه غربیا اینقدر مستقل نیستید حاضر بکار نیستید که سرنوشت خودتون را رقم بزنید ولازم نباشه عمر را توی توالت بگذرانید .یه تکونی به اون کون کنده تان بدهید فک کنید بابا مامان فینیش کار کن زبان بخون و زندگی ات اونجوری که دوست داری بساز اون همه هم غر نزن

    پاسخحذف
  5. من هوس کردم بتونم تو اتاقم باشم و خیالم راحت باشه یکی مث اسب نمیپره تو... داداشم عموما مث اسب میپره تو... ولی مامانمم گاهی مث اسب میپره تو... ما خونواده اسب پروری هستیم فک کنم... کوفتت شه همه جقایی که میزنی... و تنها بودنت... و اینکه تو اتاقت هیچ خری نمیاد... من گوشیم حتی ندارم... یه ساعت دارم صبا باش بیدار میشم... داداشم چش دیدن اینم نداره میخواد واسه خودش برش داره... ازین به بعد همه چیزایی که میخرم زشت میخرم

    پاسخحذف
  6. خیلی رومخمه این فیلترشکنه
    کار نمیکنه درست
    سرعتش گنده
    قبلیه هم که نمیدونم یهو چه مرگیش شد
    عجیبه وبت باز شد کلا امشب

    پاسخحذف