امروز با یکی دعوا کردم. امروز با یکی در ذهنم دعوا کردم. وایساده بودم در ایستگاه اتوبوس. یکی آمد و از من ساعت پرسید و من ساعتم را قایم کردم و او را کتک زدم و مردم برایم دست زدند. این چیزی بود که در ذهنم اتفاق افتاد، درست است به همین تخمیای. ولی چیزی که در واقعیت اتفاق افتاد این بود که کسی آمد کنارم و من فکر کردم قرار است ساعت بپرسد، ولی نپرسید. بعدش سوار اتوبوس شدم و قرار بود کلاس ریاضی کنسل شود و بجایش یک سمیناری چیزی برگذار شود ولی سمینار هم برگذار نشد و بعد من آمدم خانه. روز ها برای من از بد شروع میشوند و میروند تا شب خوب میشوند. یعنی آن نقطه که چشمانم را روی بالش باز میکنم بدترین زمان روز است و کم کم خوب میشود تا آن لحظه که چشمانم را روی بالش میبیندم. (بالشت؟ نه من هرگز این کلمه را به کار نمیبرم). شب ها کلا خوب است. همه چیز آرام میشود. امروز تمام روز صدای آیپادم را از نصف بیشتر نکردم زیرا سر درد داشتم ولی الان دیگر ندارم. الان بجایش شاش دارم. انسان همیشه یک چیزی دارد. برای نهار آمدم خانه و دیدم کسی خانه نیست و مادرم کباب ماهی تابهای درست کرده است. کباب ماهی تابهای غذایی است که هرکس به یک اسم صدایش میکند. و من نمیدانم شما به چه اسمی صدایش میکنید ولی کباب ماهی تابهای داشتیم.
وقتی آمدم خانه کباب یخ کرده بود روی گاز و روغناش سفت شده بود و قیافهاش زشت شده بود و من چندشام میشد آن را گرم کنم و بخورم. ولی آن را گرم کردم و خوردم و سیر شدم. و بعد لباس پوشیدم و رفتم کتابخانه در کتابخانه داشتم کتاب میخواندم ولی کنار دستم در توییتر داشتم چیزی مینوشتم. و بعدش آمدم بیرون و دادم موبایلم را که شیشهاش دیروز به گا رفته بود تعمیر کنند. یک ساعته آن را درست کردند و من معادل صد و شصت هزار تومان بابتاش پول پرداخت کردم و کونم تا آنجایش سوخت. بعد دوباره آمدم خانه. البته به همین راحتی هم نیست آمدن خانه. باید در ایستگاه صبر کرد. در سرما. اوتوبوس آمد. و من سوار شدم. اوتوبوس ها را ریدهاند توش. یعنی از دیروز به بعد هر موقع بخواهی سوار اتوبوس شوی باید بلیط نشان بدهی. بلیط اتوبوس چیز گرانی است با پول بلیط اتوبوس در ایران میشود همان مسیر را با آژانس رفت و به راننده هم گفت که برایتان کامران و هومن بگذارد و شما گوش کنید. کامران وَ هومن را میشناسید؟ خوانندهی محبوب نسل جوانِ آریایی ها.
آمدم خانه و اینبار مادرم و پدرم خانه بودند و سلام کردم و آمدم کامپیوترم را روشن کردم. صبح ها که از خواب پا میشوم برای خودم برنامه میریزم. امروز برنامه ریختم که غروب که آمدم خانه بروم کنار پدر، مادر و تلویزیونمان بنشینم و حرف بزنیم. مادرم گفت که دوستِ من را در خیابان دیده است و دوست من بهش سلام نکرده و بعد من گفتم زیرا گوسفند است که سلام نکرده. با این حرف گرما را به کانون خانواده آوردم و شادی را به دل مادرم وارد کردم. زیرا اگر میگفتم شاید ندیده او فکر میکرد دارم کار او را توجیه میکنم و ممکن بود باهایم قهر کند و رویش را کند آن ور. آن ور گلدان است. این ور که من نشستهام تلویزیون است. و اگر رویش را به گلدان میکرد یعنی با من قهر است. ولی او رویش به تلویزیون بود. مادرم میگوید دوستم دوست دختر من هست. ولی چون دوستم دوست دخترم نیست من گفتم که نیست و او میگوید که چرا هست و من دیگر چیزی نمیگویم. پدرم دارد تلویزیون نگاه میکند و کلماتی را که نمیفهمد میپرسد. پدرم هم چنین یک شلوار گرم کن جدید خریده. امروز داشتیم راجع به تلفنمان حرف میزدیم. میگفتیم که چرا یادمان میرود پیغام گیرش را روشن کنیم وقتی که خانه نیستیم. آخر میدانید چون خیلی ها به ما زنگ میزنند و ما همش مشغله و کار های مهم داریم و نیستیم که تلفن را جواب بدهیم. دروغ گفتم. مادر پدرم وقتی نیستند میروند کلاس زبان و اصلا هم سرمان شلوغ نیست. ما شب ها حوصلمان سر میرود. ما یعنی پدر و مادرم. برای همین برایشان سریال های زیبای ایرانی و پر محتوا و جذاب و خوب و با ارزش و ریدم دهن غرب میگذارم تا ببینند و حوصلشان سر نرود. راستش دوست داشتم آنها مثلا به جای آن هجویات چیز های خوب ببینند. بعضی وقت ها از کتاب خانه برایشان فیلم میآورم تا با هم ببینیم. آخرش تمام که میشود پدرم میگوید آخیش حالا برو سریال را بیاور که وقت نداریم.
کامپیوترم را آپدیت کردم و دارد من را میگاید و هی میگوید من را ریست کن برای همین شمارا با بچه های توی خانه تنها میگذارم.
pedaret delesh tange
پاسخحذفآن ور من دیوار است...این ور منم دیوار است
پاسخحذفمن گلدان ندارم..فقط یه بخاری تخمی که گرمم نمیکنه دارم
ن ور گلدان است. این ور که من نشستهام تلویزیون است. و اگر رویش را به گلدان میکرد یعنی با من قهر است :) خيلي خوب
پاسخحذفبعضی جاهاش خیلی خوب بود. در مورد بلیت اتوبوس غلو کرده بودی اما کلیت کار خوب بود.
پاسخحذفتابه کباب
پاسخحذفعلی صحبا داداش بلاگت یجوریه اینگار مثه تو راهنمایی نیستی!! افسرده میزنی!
پاسخحذفمنم از راهنمایی به بعد یکم تغییر کردم! دیگه بهم نمیگن ابی!!( تلفظ : Obi ) :|
ID بهت دادمم که گرفتی به تخمت!!
گ, لاک
دمت گرم که به پدر و مادر می رسی
پاسخحذفدیوار و گلدان و تلویزیون کلا خوب بود. جاهاس شل هم داشت
چرا هیشکی من دوس نداره؟؟... خوابم میاد... میرم بااین فکر میخوابم که تو این دنیا هیشکی من دوس نداره... ولی من اون پسره که رومخم بود اونبار دوس دارم... من عیدی یه عالمه لاک میخوام... هرچی لاک تو دنیاس... ضدخشک شدنم باشن... درشونم راحت باز نشه محمد گند بزنه بهشون... من یه داداش زشتم میخوام... چیه هی میبیننش میگن خوشگله اصن شبیه من نیس... ا خداشم باشه... میدونم ا خداشه شبیه من نیس... ولی غلط کرده ا خداشه... بجاش من اونی که دوس دارم خوشگله... سلیقه محمد انقد عنه زنش فک کنم خیلی زشت باشه... همش با دخترای زشت فامیل بازی میکنه... ریدم به سلیقش
پاسخحذفصبی خواب میدیم تو یه چی گفتی بم تو وبت داشتم میومدم چک کنم... بعد گفتم نه خواب دیدیو و اینا بیخیال بگی بخواب... بعد دیدم نمیشه خوابیدم چون باید میرفتم مدرسه... بنابراین پاشدم رفتم مدرسه
پاسخحذف