خانهمان آرامتر از همیشه شده. این آرامی دیگر بیش از حد است. مادرم به همراهی پدرم با یکدیگر قهر هستند. و توی سرشان دارن به جدایی فکر میکنند. من هم توی سرم به همین فکر میکنم و میخواهم بروم در سرشان و بگویم جدا شوید و خیال ما را راحت کنید. نمیکنند اما. ترسو تر از اینها هستند. ریدهاند به زندگیشان حالا سه عدد فرزند هم دارند. بروند زندگی کنند. چسبیدهاند به هم و شدهاند عذاب برای یکدیگر. راستش را بخواهید نمیخواهم طرفداری کنم. ولی از نظر من اخلاق مادرم گه است. پدرم میتوانست یک زن بهتر بگیرد. برای دلخوشی٬ مادرم هم میتوانست یک شوهر پولدار کند. آنها بلد نیستند با هم دیگر صحبت کنند و اصلا به من چه. یک شلوار دارم که سیاه است. سیاه بود. بر اثرِ نمیدانم چی رنگش پریده. شلوار پدرم بود که بعد از یک مدتی که میپوشیدش ازش گرفتم و من پوشیدماش. اگر رنگ سیاه بپرد چه رنگی میشود؟ قرمز. بله. چه شگفت انگیز. شلوار وقتی در پایم است و در خیابان راه میروم و از بالا به صورت عمودی نگاهش میکنم میبینم قرمز است. اینها شاید بخاطر آفتاب است. شاید هم به خاطر اینکه باید در اتوبوس هنگام سوار شدن بلیط نشان بدهم؟ نمیدانم. احتمال دوم خیلی بیشتر است. زیرا باعث میشود چند ثانیهای را در صفِ اتوبوس در زیر آفتاب بایستم و این باعث میشود آفتاب زیاد به شلوارم بتابد و رنگش بتابد. من شلوارم را دوست دارم. تقریبا در همهی عکس های فیسبوکم هم پایم بوده. نمیخواهم از دشتش بدهم. رفتهام یک مایع لباسشوئی مخصوص لباس های مشکی خریدهام. ولی مادرم میگوید که اینها کلک پول است. خودم هم اعتقادی ندارم که اینها شلوار من را سیاه کنند. ولی به این اعتقاد دارم که اگر از اول با این مایعات شلوارم شسته میشد الآن شوارم درست بود. مادرم همه چیز را کلک پول میداند و بر این باور است که تمام مردم دنیا دزد هستند و حیلهی گول زدن دیگران را دارند. بدتر از آن از من ناراحت است که چرا من دزد نیستم و اینکه چرا خساست ندارم تا پولی جمع کنم٬ پولی در بیآورم. ولی راستش من به پول اهمیت نمیدهم. (اوه خواهش میکنم. تمنا دارم. بفرمائید٬ بفرمائید بنشینید) ولی راست میگویم. من نمیخواهم پولدار شوم. من زرنگ بازی بلد نیستم. و تا آنجایی هم که بشود سعی میکنم حقام خورده نشود. مادرم یک دوست دارد. یعنی ما یک دوست داریم. یک زن و شوهر. از نظر من زندگیشان عنی است. زیرا حساب سِنت سِنت زندگیشان را میدانند و همهی نگرانیشان پول است. کسِ عمهشان٬ زیرا از اینجور آدمها بدم میآید.
جمعه ها میروم فوتبال. راستش در فوتبال بازی کردن تخمیتر از آن هستم که فکرش را میکردم. دوستانم جمعه ها میروند فوتبال بازی میکنند. در یک زمین چمن. من هم بهشان گفتم که از این به بعد من هم باهاشان میروم. در تمامِ زمانی که بازی میکنیم بهشان یاد آور میشوم که فوتبال بلد نیستم. این را میگویم که اگر میرینم به بازیشان از دستم ناراحت نشوند. من حتی یک شوت هم بلد نیستم بزنم. ولی دارم سعی میکنم یاد بگیرم. دوستانم میگویند که اشکال ندارد ما هم که از اول بلد نبودیم. ولی من میدانم که آنها از همان بچگی بلد بودند. همه از همان بچگی بلد بودند به غیر از من. در مدرسه. در همه جا. باید بیآیید و دویدنم را ببینید. مانند چوب هستم. این را وقتی فهمیدم که برای یک جشنواره داشتیم یک ویدئو برای سلامتی و ورزش میساختیم. در آن ویدئو باید یکی میدوید و آن کس من بودم. وقتی ویدئو را دیدم فهمیدم که مانند چوب هستم. و خوب البته بجای من یکی دیگر در آن ویدئو دوید و دستش درد نکند. آفرین بهش که بلد است بدود و من بلد نیستم.
یک کار قرار است گیر بیارم. معلوم نیست خیلی. کار در یک چاپخانه. شاید بد نباشد به علاوه اینکه پول هم میدهند. آن پولی که بهم میدهند پولدارم نمیکند. پس پولش را دوست دارم.
پدرم دارد از فوتبال میگوید. میگوید چهارصد ملیون نفر این بازی را میبینند. من الآن با پدرم جلوی تلویزیون نشستهایم. یکی یک لپتاپ روی پامان. تلویزیون دارد برای خودش چیزی نشان میدهد و فکر کرده است که ما داریم میبینیم ولی کور خوانده٬ چون پدرم دارد فوتبالش را میبیند و من هم دارم فوتبالم را نمیبینم. مادرم در اتاقش خواب است و قهر است. خواهر هایم در اتاقشان داردن نمیدانم چه کار میکنند. هوا تاریک است و ما چراغی روشن نکردهایم. تلویزیون نقش چراغ را نیز بازی میکند.
دوستم در فیسبوک گفته که دلش برایم تنگ شده. گفته که میس یو. یک دو نقطه ایکس هم آخر جملهاش گذاشته. من دو روز است دارم فکر میکنم که چه جوابش را بدم. الکی بگویم من هم دلم برایت تنگ شده؟ خیر! یک بوس کافی است. دو نقطه ستاره.
یه توضیح و چنتا توجیه کاریه که میشه کرد البته دیدگاه من اینه- جالب بود :ی
پاسخحذفنوشته در روساخت حاوی هیچ به هم پیوستگی* نیست اما در معانی پایین تر می شود به روابطی دست یافت. کلمات درست انتخاب شدن.
* Coherence
Luminary,
Warning: If you don't like this type of comments you can easily delete it , so I will know not to read again
نه نه. خیلی هم خوبه که نظرتو گفتی. فقط میشه یکم بیشتر توضیح بدی تا کامل متوجه بشم.
حذفدمت گرم
در مورد پیوستگی: ما در نوشته 2 نوع معنی ساختاری داریم روساخت و زیرساخت؛ مفهوم پیوسته هم اینه که کلمات و جملات به هم مرتبط باشن. برای مثال "آنها بلد نیستند با هم دیگر صحبت کنند و اصلا به من چه. یک شلوار دارم که سیاه است" از لحاظ معنی روساختی به هم مرتبط نیستن و خواننده باید بعد از اینکه مطلب رو خوند و شِمای کلی نوشته به دستش اومد و همچنین پیوستگی زیرساختی رو فهمید، این دو تا جمله رو ربط بده.
حذفپیوستگی معانی روساختی از این جهت حائز اهمیته که باعث میشه 1- خواننده خسته نمیشه 2- سرعت خوندن پایین نمیاد 3- خواننده تو دنیایی نویسنده غرق میشه
پیوستگی هم از طریق زمینه سازی بدست میاد، یعنی قبل از اینکه بخوای شیفت کنی میگن که باید زمینه سازی کنی - البته من چون نویسنده نیستم نمی تونم بگم که این ترفند 100 % کارساز و مفیده
لَست وِرد : نوشته هات خیلی قدرتمند و عمیق هستند، نظرات من هم اشکال یا انتقاد نیستن، پیشنهاد به حساب میان
Luminary
درست میگی. دمت گرم. آقا خیلی هم خوب میکنی. نظر بده انتقاد کن. فحش بده اصن.
حذفچاکرم
چند تا از نوشته هات رو خوندم روحم جلا گرفت
پاسخحذفهر چي ميگذره بيشتر خوشم مياد. بيشتر و بيشتر
پاسخحذفایول
حذفپسر گلم. نوشته هات خوبه اما سعی کن سبک خودتو داشته باشی. اینفده قزل آلاش نکن
پاسخحذفسلام. اتفاقا خوب شد گفتی. تا من جواب بدم شاید بقیه هم بخونن.
حذفمن موقعی که وبلاگمو شروع کردم به نوشتن. هیچ وبلاگ دیگهای رو نمیخوندم و نمیشناختم. تا همین چند ماه پیش هم همینطور. تا اینکه رفتم چند تا وبلاگ پیدا کردم. خوندم. بعد وبلاگ «خرس» من رو توی وبلاگش لینک کرد. خیلی ها اومدن گفتن شبیه وبلاگ «در قند قزلآلا» مینویسم. رفتم وبلاگ در قند قزل آلا رو خوندم. نویسندشو پیدا کردم. با هم حرف زدیم. گفتم که اینجوریه من واقعا نه خودتو میشناختم نه وبلاگتو خونده بودم. که بعد خودش گفت که ای بابا این چه حرفیه و حتی دوست شدیم (از نظر من). من حتی میخواستم وبلاگمو پاک بکنم.
خلاصه این داستان زندگی منه. و واقعا من از کسی تقلید نمیکنم.
bebin mikham begam hamin javab be comment hatam zibast. afarin
پاسخحذفتقلید و اینا کسشره. موضوع اصلن این حرفا نیست. موضوع شکل نوشتن و شباهت و اینا نیست واقعن. موضوع یه چیز دیگهست.
پاسخحذفآدما بلد نیستن ببینن، بشنون، بو کنن.
لمس کنن. حس کنن.
از تو حسابی پیرن ملت.
من بلاگ زياد مي خونم تو شاهكاري صاحب سبكي و من ٣ شبه دارم نوشته هاي قبلت رو مي خونم خيلي خوشحالم كه تو را يافتم
پاسخحذفمن پارسال عید یه شلوار گرفتم کتون آبی نفتی بود... بعد خالمم همون گرفت و مامانمم همینجور... مامانم فقط مشکبیش گرفت.... خالم ولی بعد یه ماه انداختش دور... چون از ریخت زود افتاد... واقنم افتاد ولی من زیاد رو ریخت نیسم خودم که شلوارم بخوام خوب باشه مثلا... بعد مامانمم چون توهم بسی لاغر بودن داره دوسایز کوچیکتر گرفت ولی بعد دید داره تو این شلواره خفه میشه... بنابرین مشکیش داد به من... من امسال عید شلوار نگرفتم بجاش اون شلواره که واسه مامانم تنگ بود میپوشم
پاسخحذفمیخوام بعد کنکور کلی شلوار بخرم
نه چرت میگم کلی کدومه
پاسخحذفیه شلوارم بخرن برام بسی ممنون میشم
من فوتبال میذاشتن دروازه... وقتی یکی شوت میزد میترسیدم از جلو دروازه میپریدم کنار... خدا میدونی یه تیکه سنگ همون قدی من میذاشتن اون وسط طبق قوانین احتمال و طول دروازه و اینا به احتمال یک دهم گل نمیخوردیم... ولی من یه بارم که فرار کردم توپ ا بین پاهام رفت تو دروازه... و دوستام ریدن بهم تقریبا
پاسخحذف