۱۳۹۱/۳/۹

هر ماه چهار هفته است

این‌که دو هفته است نیامده‌ام توی وبلاگم چیزی بنویسم دلیل بر خوشبخت بودنم نیست. نوشتن‌اش هم دلیل بر بدبخت بودنم نیست. هیچ دلیلی ندارد اصلا. شاید بخاطر تمبلی؟ شاید بخاطر مشغله؟ به هر حال هرچه باشد دلیل ندارد (مگر بخاطر همان دلیل نیست؟). بگذارید اول از امروز صبح شروع کنم. از بالش‌ام برایتان گفته‌ام؟ اگر گفته‌ام به تخمم. زیرا می‌خواهم دوباره بگویم. بالش (بالشت؟ هه هه هه) من چیزی است که موهای من را کثیف می‌کند. نمی‌دانم چرا. چرا باید یک بالش موی آدم را کثیف کند؟ اصلا موی آدم با چه کثیف می‌شود؟ بالش من باعث می‌شود تا من هر روز حمام بروم و هر روز از روز قبل زیباتر و تمیز تر شوم. حال این‌ها چه ربطی به امروز داشت. صبح‌ها وقتی می‌روم جلوی آینه موهایم بهم ریخته و چرب است. در صورتی که شب قبل‌اش حمام بوده‌ام به جان مادرم. به مادرم می‌گویم که فکر می‌کنی چرا این‌طور است؟ می‌گوید بخاطر کمبود اکسیژن است. می‌گوید که چون اتاق من کوچک است و از صبح تا شب درش بسته است٬‌ اکسیژن ندارد و موهایت کثیف می‌شود. پدرم هم تائید می‌کند. من هم متاسفانه نمی‌توانم بهشان بگویم کس نگویید. اگر می‌توانستم هم نمی‌گفتم. یعنی الآن هم می‌توانم٬ ولی نمی‌گویم. زیرا من انسان خوبی هستم. مادرم را این‌جوری نگاه می‌کنم که یعنی کس نگو. پدرم هم که نگاه من را می‌بیند در دفاع از مادرم می‌گوید راست می‌گوید مادرت. ولی من فکر می‌کنم تقصیر بالش‌ام است. او است که میراند روی سرم. این روزها (کدوم روزها؟) در اتوبوس نمی‌توانم صدای آهنگ را تا آخر بلند بکنم. زیرا سرم درد می‌گیرد. و این‌که تقریبا تمام مسیر را دارم دنبال یک آهنگ خوب می‌گردم تا پخش کنم. آیا این‌که می‌گویم پخش کردن آهنگ حالتان را بهم نمی‌زند؟ باید حالتان را بهم بزند. امروز را می‌گفتم. امروز جزو عادی‌ترین و بی اتفاق‌ترین روز زندگی من بود. این‌که هیچ اتفاقی دارد می‌افتد کم کم حوصله‌ام را سر برده. تمام آخر هفته را با دوستم داشتیم دنبال کار برایش می‌گشتیم. و تمام آخر هفته را داشت می‌گفت که پسری که دوستش دارد رفته است و دوست دختر پیدا کرده است. و این‌که چرا نیامده با او دوست شود. تمام آخر هفته را می‌خواستم بگویم ببند دهنت را. نگفتم اما. لبخند می‌زدم و گوش می‌دادم. می‌خواستم بگویم که من خیلی بهتر هستم. بگویم که بیا با من دوست بشو. اما این را هم نگفتم. این‌که چرا حرف نمی‌زنم را هنوز کسی نمی‌داند. شکلات های روی میز کامپیوترم را خورده‌ام و تمام شده. کسی هم نیست برایم بخرد. خودم هم نمی‌خرم. نمی‌خواهم بخرم. اصلا از شکلات بدم می‌آید. به شما چه. واقعا این‌که من الآن چیزی ندارم بخورم به شما ربط دارد؟ پس اگر ندارد من چرا دارم این‌ها را می‌نویسم. این‌که یکی می‌آید راجع به نوشتن‌اش می‌نویسد یعنی چیزی ندارد بنویسید. من هم چیزی ندارم بنویسم. اما این را بگویم که چرا نمی‌روم کتاب‌ها٬ فیلم‌ها و آهنگ هایی را که دانلود کرده‌ام را بخوانم٬ ببینم و گوش بدهم؟ چرا هیچ کاری نمی‌کنم؟ چرا وقت نمی‌شود؟ مگر من چکار می‌کنم که وقت نمی‌شود؟ چرا این‌طور است؟ چرا شما فحش نمی‌دهید؟ چرا این‌جوری هستیم هممان؟ چرا نمی‌میریم اصلا؟

۷ نظر:

  1. بطالت خود كشي تدريجيست
    بيا + خوب مي نويسي
    (من دوستتم يادته؟ www.shabnevesht.bloghaa.com )

    پاسخحذف
  2. خیلی خرابی :دی

    پاسخحذف
  3. یه ماهو نیمه زندگیت عنی شده

    پاسخحذف
  4. کسی شعر در حد تیم برتر جوانان. منم که از کسخلی خوشم میاد.
    شکلات های روی میز کامپیوترم را خورده‌ام و تمام شده++
    را دوست داشتم چون خیلی بی هوا بود

    پاسخحذف
  5. ما فش میدیم کی گفته نمیدیم... من خودم روزی سی خط به کنکور فش میدم... به چش شورم فش میدم... ینی نمیدونم کی اعتقاد داره نداره... ولی من آدم چش خوریم... ملت با چشاشونم من میخورن کثافتا... یه درصد آدمم نمیتونن ببینن... صتا نق میزننن سر آدم... که خاک تو سرت خرخون... عمتون خرخونه... ریدم به خودتون.... میدونی من اصن درس درس نمیخونم... این دور و ریام اصن فک کنم تاحالا مدرسه نیومددن... چون تو دنیا هیشکی از من تو هیچی بتر نیس... نمیدونم شایدم باشه... اصن نمیدونم دارم چی میگم... خستم... ازونور میخوان بزنن نتم جم کنن مامان اینا... با چن نفر دعوام شده... سرویسم... دلم درد میکنه... سرم... اسطوره نالشم... میتونم تا ته دنیا بنالم بدون اینکه فکم کم بیاد... موهام چرب شده... چون من مث تو هرروز نمیرم تمیز و خوشگل بشم... هروقت کونش باشه میرم... چون از حمومم که میام بیرون هیچ فرقی نمیکنم زیاد... بعد همش این موهام زیر مقنعس اصن معلوم نی... میدونی میخوام برم حموم الان... وای نه نمازمم نخوندم... این از همه اینا بتره... این که باید رفت وضو گرفت و هف رکت نماز خوند... نماز کار سختیه وقتی میفته واسه آخر شب... زندگی تو عنه؟؟... من نمیدونم تو زندگیت عن میبینی یا نه ولی من زندگیت عن نمیبینم... چون داری توش تلاش میکنی کار میکنی... ولنگار نیسی مث من بلاتکلیف ندونه میخواد چه گهی بخوره

    پاسخحذف
  6. داداشم از مهدشون بردن سازمان استاندارد یه مش شر کردن تو مخش داره واسه من تعریف میکنه
    خدایاااااا چقد این سازمانا گهن واقن

    پاسخحذف
  7. داداشم الان وایساده اینجا میگه اینا چین این عکسا مال کین؟؟
    الان داره بازیاش نشون میده
    میگه کدوم چیه کدوم کنده کدوم بده
    سر بازی کردنای همی داداشمه دارن جم میکنن نتمو
    اه خو میمیری بچه بازی نکنی ما این همه سال نکردیم هیچی نشد
    ولی
    من محمد دوس دارم... خیلی ینیا... الان میخوام بغلش کنم... ولی هروقت خواستم بغلش کنم مسخره بازی درورده
    نیورد الان... ای جانم... بوسشم کردم... میدونی این قلبش اصن مث گنجیشکه آدم میخواد تو بغلش لهش کنه... کاش میذاش بغلش کنم لهش کنم...صدای قلب محمد ینی عالیهههه
    جدی میگم اینا واقن خیلی خوبه حسش

    پاسخحذف