امروز –که چیز زیادی از پست قبلی نگذشته است– دوستانم را پیچاندم. بهشان گفتم که عمهام مریض است و من باید بروم خانه شان و ازش مواظبت کنم. گفتم که من خیلی مواظبت بلد هستم و خیلی انسان ها هستند که جانشان را مدیان من هستند. دوستانم ناراحت شدند. گفتند اوه اوه. و امیدوار بودند که سلامتی اش را به دست بیآورد. آنها الله ندارند. اگر داشتند میگفتن انشاالله سلامت باشند. بعد وقتی الله داشته باشید پنج تن هم دارید که میآیید آخر سلامت باشند «به حق پنج تن» هم میگذارید که خدا در مقابل پنج تن شرمنده شود و آن مریض را خوب کند. من برایشان ابراز ناراحتی کردم. گفتم که از عمهام متنفر ام. گفتم که ای بابا میخواستیم اینجا را بترکانیم ها. آنها گفتند که خیلی هم خوش گذشته تا امروز و اینها.
من آدم خالی بندی هستم. راستش خوب میکنم. فکر میکردم باید خوش بگذرد. اما حالا میبینید که خوش نگذشت و سریع پیچاندمشان. بعضی ها فهمیده بودند که دارم خالی میبندم. بعضی های دیگر هم نفهمیده بودند و بعضی های دیگر اصلاً نمیدانستند اوضاع از چه قرار است.
بدی خارج این است که شما فامیل یک عدد دارید. و آن یک عدد را نمیتوانید هر وقت خواستید بیاندازید اش بیمارستان. مانند جوکر است. یک بار مصرف است. یعنی مانند نیترو میباشد در این بازی های ماشین بازی. از این بازی هایی که باید ماشین ات را اسپورت کنی و توی خیابان ها دوپس دوپس راه بیاندازی. مثل نیترو میماند. چون باید صبر کنی تا بعداً دوباره بتوانی استفاده کنی. پس چی شد؟ جوکر خیر، نیترو بلی.
در این میهمانی و در آن میهمانی و بقیهی میهمانی ها فهمیدم که من آدم «شاشیدم تو این مهمونیای» هستم. یا حتی «شاشیدم تو این افراد» یا حتی بدتر «شاشیدم تو این دوست». من خیلی میشاشم راستش. صلاح من در مقابل همه چیز شاش است –البته به تازگی–. یعنی ما آدم های ضعیف که در عمل کاری از دستمان بر نمیآید باید فحش بدهیم. اما من حتی از آن هم ضعیف تر هستم و فحش را فقط در کلهام میدهم. بعضی ها هم هستند که از آنجایشان مایه میگذارند. ولی من چون انسان با ادب و فرهیختهای هستم از شاش که مایعی خدا دادی است استفاده میکنم تا هم فرهیختگیام را حفظ کرده باشم و هم در مقابل انسان های حمایت از زن و چه میدانم این کسشر ها در امان باشم. من خیلی محافظه کار هستم اصلاً.
امروز بعد از آنکه دوستانام را دک –بله دک– کردم، یک سر رفتم مرکز شهر تا کوله پشتی بخرم. از این کوله پشتی هایی که به اندازهی یک چمدان جا دارد و خیلی کول است و تو این فیلم ها با همین یک دانه کوله پشتی از اروپا به آمریکا سفر میکنند و در راه مخ شش دختر را میزنند و کلی بهشان خوش میگذرد و هوا هم همیشه خوب است.
رفتم کوله پشتی بخرم زیرا که اولاً که ندارم. چون اگر داشتم که نمی رفتم بخرم. این مشخص است. دلیل دوم این است که هفتهی دیگر دارم به خارج سفر میکنم و نمیخواهم مانند ازگل ها با خودم چمدان حمل کنم. البته خودم یک کوله پشتی دارم که هم کوچک است و هم زشت. و من آدم «چیز های خوشگل را حمل کردن» هستم. یک بار پدرم از من پرسید که کجای این کوله پشتی زشت است؟ و زیپش را باز کرد و گفت جایش هم که خوب است. من اما نتوانستم بگویم کجایش زشت است. من هیچ چیز چیز را نمیتوانم بگویم. برای همین به پدرم گفتم که هیچ جایش. و بعد پدرم گفت که خوب است این دیگر. بعد مطمئنم که بحث از این بیشتر ادامه پیدا نکرد. زیرا که ما در خانه مان بحث های مهم تری از بحث کوله پشتی داریم تا بکنیم.
وقتی رفتم و کوله پشتی ها را دیدم و کوله پشتی ها هم من را دیدند فهمیدم که باید نصف پول سفر ام را باید بدهم و یک دانه از این کوله پشتی های عنی را بخرم. برای همین قید زرق و برق را به ناچار زدم و تصمیم گرفتم که با یک دانه چمدان ازگلی سفر کنم. از همین چمدان هایی که چرخ دارند و برای پنج روز باید همش با خودت این ور آن ور لخ لخ بکشانی و ببری همه جا. راستش الآن به این فکر میکنم که شاید بهتر باشد بدون چمدان و بدون هیچی بروم. یک دست لباس خواب بپوشم و رویش هم یک دست لباس نخواب.
امشب برای خودم ماهی درست کردهام. به نظر من ماهی سلطان غذا هاست، البته اگر استیک را غذا حساب نکنیم. اتفاقاً امروز که رفته بودم کوله پشتی بخرم هم نهار ماهی خوردم و قصد دارم تا آخر عمر اصلاً فقط ماهی بخورم تا لقب ماهی خوار ترین انسان را از آن خودم کنم.
خیلی باحال است. خانه ساکت است. تلویزیون ساکت است. من ساکت است. همه چیز ساکت است. الآن تقریباً دوازده ساعت است که از دهانم صدایی در نیامده و احتمالاً تا فردا صبح دوازده ساعت تبدیل به بیست و چهار ساعت میشود و تا پس فردا چهل و هشت ساعت و تا پس آن فردا هفتاد و دو ساعت و تا روز بعد از پس فردا نود و شش و روز بعد اش صد و بیست ساعت و بله از ماشین حساب استفاده کردم. راستش آرزوی من تا آخر عمر حرف نزدن است. زیرا که حرف زدن بد است :(
لا لا لا لالالالا لا لا لا لالالالا لا لا لالا لالا لا لالا
هه هه «لا» شبیه لوگوی پلی بویه
با نصف قیمت یک کوله پشتی کجای خارج میشود رفت ؟ یا کدام کوله پشتی قیمتش اندازه نصف سفر به یک خارج است ؟ خارج اش حسابی نبوده یا کوله پشتی اش خیلی حسابی بوده ؟
پاسخحذف:)))))))
پاسخحذفThis paragraph is genuinely a good one it assists new web people, who are wishing for blogging.
پاسخحذفAlso visit my web site; elektronisk cigaret
It's the best time to make some plans for the future and it is time to be happy. I have read this post and if I could I desire to suggest you few interesting things or suggestions. Perhaps you could write next articles referring to this article. I wish to read even more things about it!
پاسخحذفMy blog: elektronisk cigaret
خب تو گفتی حرف زدن بد است و حالا فرصتی دست داده برای حرف نزدن من هم حرف نمیزنم و در سکوت میخوانم.
پاسخحذفگفتم حرف بده؟ خب صحبت کردن بده. اونی که باید با دهن حرف بزنی. اون منظورمه.
حذفخوش به حالتون که به شما اجازه میدن موقع نوشتن وبلاگ با خودتون ماشین حساب بیارین. قبلنا ممنوع بود. گوشی موبایلم همینطور.
پاسخحذفTruly when someone doesn't be aware of then its up to other people that they will assist, so here it happens.
پاسخحذفHere is my web site; e-cigaretter
حرف زدن که چیزی نیست
پاسخحذفکلا زندگی را کردن هم بد است
Hello there! Do you use Twitter? I'd like to follow you if that would be ok. I'm absolutely enjoying your blog and look forward to new posts.
پاسخحذفmy site: cigarettes
اسپم ندین پدرسگا
حذفمن واقعن نوشته هاتو دوست دارم. ازین کسشرای باحالن! خودم بخوام کسشر بگم، نتیجه ش میشه یه چیزی تو همین مایه ها. اما خب نه با این کیفیت! دمت واقعن گرم. واقعن کارت خوبه.
پاسخحذفو یه سوال، فیسبوک و توئیتر که داری؟ نداری؟ آدرسشو بگو اونجام بخونیم نوشته هاتو!
توییترم که این بغل هست.
حذف