۱۳۹۲/۱۰/۱۹

معتقدینِ راه سبز

دوستانم معتقد اند که نید فور اسپید چاقال بازی است. تقریباً همه‌ی انسان ها همچین نظری دارند. اما من می‌گویم که خودشان چاقال بازی هستند، زیرا که من باهایش حال می‌کنم و همین یک دلیل کافی است که یک چیزی چاقال بازی نباشد و خفن بازی باشد. دوستانم هم‌چنین معتقد اند که خاک بر سرت. اما دلیل اش را نمی‌گویند. با بقیه‌ی انسان ها هنوز صحبتی نداشته‌ام ولی احتمالاً آن‌ها هم همچین نظری را داشته باشند. زیرا که بقیه‌ی انسان ها منتظرند ببینند دوستانم چه گهی می‌‌خورند تا آن‌ها هم همان گه را بخورند.
تصمیم گرفته‌ام دیگر کمتر آنلاین باشم. این تصمیم را امروز گرفته‌ام یعنی چند ساعت پیش و هم اکنون آنلاین هستم، بیکاز فاک. تصمیم گرفته‌ام که بجای آنلاین بودن بیشتر بخوابم. زیرا که خواب مجانی است و برای پوست هم می‌خورد که خوب باشد، زیرا که به پوستِ سالم اهمیت می‌دهم. و این‌که در خواب لازم نیست تلفن کسی را جواب بدهید یا همین طور اسمس یا این‌که به شما بگویند نید فور اسپید چاقال بازی است.
می‌دانید چیست اصلاً؟ نید فور اسپید خیلی هم شاخ است. می‌اندازی توی اتوبان و با سیصد تا سرعت گازش را می‌گیری و قان قان. پلیس ها پشت سرت می‌گویند که راننده‌ فِراری لطفاً‌ آرام تر برانید. بعد شما از جلوی سر می‌گویید چشم و آرام می‌روید. زیرا شما انسان خوبی هستید. پلیس به شما کارت امتیاز می‌دهد و شما با کارت امتیاز ها ماشین های جدید تر می‌خرید.مت
خواب احتمالاً کلاً تنها چیز مجانی است که در این جهان پیدا می‌شود، بعد از نماز. نماز هم مجانی است. تصمیم دارم در کوچک ترین فرصت ها اول نماز بخوانم و بعد بخوابم. قبل از نهار بخوابم و بعد از نهار هم بخوابم. قبل از هر کلاس بخوابم، در بین کلاس بخوابم، بعد از کلاس بخوابم، در اتوبوس بخوابم، بعد از اتوبوس بخوابم —زیرا که اتوبوس بَعد دارد– در میهمانی ها و دختر بازی ها بخوابم، در موزه، سینما، کنفرانس مطبوعاتی، صادرات آهن آلات، پارچه و پسته هم بخوابم. بینشان هم آف کورس نماز بخوانم. تصمیم های دیگری هم زیاد دارم. تصمیم دارم کشوی شُرت و جوراب هایم را مرتب کنم.
حالا درست است که من خیلی بازی کن نیستم و در زندگی‌ام زیاد بازی کامپیوتری نکرده‌ام. اما دیگر می‌فهمم که نید فور اسپید بازیِ شاخی است. همه می‌گویند که گرند توریسمو خوب است. گرند توریسمو بی‌آید کیر من را بخورد. اصلاً می‌دانید چیست؟ من چاقال‌ام و دنبال چاقال بازی، همه جا هم دارم چاقال بازی در می‌آورم. راضی هم هستم. از این به بعد هم فقط با چاقال ها می‌گردم. اکیپ چاقال ها راه می‌اندازم و چاقاله بادام می‌خوریم تا بانمک بودن را به حد اعلا برسانیم. چاقاله بادام به این خاطر انقدر گران و خوب —مثلاً خوب، زیرا که من نه چاقاله بادام دوست دارم و نه گوجه سبز، یعنی گوجه سبز را یکم دوست دارم، اما چاقاله بادام را نه، چاقاله بادام هم که در دسته‌ی گوجه سبز هاست، و آن یکی میوه چی است؟ زرد آلو— است که چاقالِ بادام هاست. می‌بینید که همه هم چاقاله بادام را بیشتر از بادام دوست دارند —مثلاً–.
امروز وقتی داشتم از کتاب‌خانه بر می‌گشتم یک سر رفتم سوپر مارکت و برای خودم در قفسه‌ی سُس ها چرخیدم. زیرا که حس می‌کردم وقتش شده است که در زندگی‌ام برای بار اول سس بخرم و این‌که بتوانم به مردم بگویم یک بار فقط به قصد خرید سس به سوپر مارکت رفته ام—زیرا مردم منتظرند ببینند من چه کار می‌کنم در زندگی‌ام—. نمی‌دانم این قضیه چرا انقدر برای خودم عجیب است، این‌که آدم برود و فقط سس بخرد. چند هفته‌ی پیش یکی مرا به رستوران دعوت کرده بود. زیرا که حس می‌کرد من انسان خوبی‌ام و لیاقت رستوران دعوت شدن‌ام. من رستوران نمی‌روم. یعنی معمولاً به رستاران — رستاران درست تر و ادبی تر نیست؟ خوانندگانِ وبلاگ: چرا چرا، رستاران درست تر است.— نمی‌روم. رستاران ها گران هستند و من فقیر هستم. برای همین قبل از آن‌که به رستاران بروم سایتِ رستاران را در خانه چک کردم و دیدم که چه غذاهایی دارند. راجع به غذاهایشان در گوگل سرچ کردم. زیرا که می‌ترسیدم ضایع شوم. من معمولاً ترس از ضایع شدن ندارم، زیرا که من اصلاً ضایع نمی‌شوم. اگر هم بشوم انقدر مهربانی به اطرافم از قبل پخش کرده ام که انسان ها من را دوست داشته باشند و در مواقعی که ضایع می‌شوم من را مسخره نکنند. یک دلیل دیگر هم این است که معمولاً کیر ام هم نیست که ضایع بشوم یا نه. اما این دفعه کیرم هم بود که ضایع بشوم یا نه. سرتان را درد نیارم —اسمایلی زنِ چهل و پنج ساله با شلوارِ قرمز– آخر هم مانند لاشی ها و خسته کننده ها استیک سفارش دادم. زیرا که بله. اما نکته‌ای که از سوپر مارکت به رستاران کشیده شدیم این است که آن شب یک سالادی خوردم —خوردیم— که اسم اش آمِریکن بود. نمی دانم. یا کلاً اسم سالاد آمِریکن بود یا اسم سس اش. به هر حال، تا به حال هم نخورده بودم همچین سالادی، سو وات؟ برای همین امروز بعد از کتابخانه به سوپر مارکت رفتم و سس آمریکن خریدم و آمدم خانه ریختم روی سالاد و خوردم. اما مزه‌ی گه می‌داد. یعنی نه گه ها، زیرا که من تابحال گه که نخورده‌ام، منظور از این بی ادبی‌ای که کردم این است که مزه‌ی خوبی نمی‌داد —زیرا که به قیافه‌ی گه هم می‌خورد که خوشمزه نباشد، برای همین از چنین تشبیهی در این‌جا استفاده کردم. باز هم ببخشید.—. حالا من اصلاً سالاد خور هم نیستم ها. اما یکی دیگر از تصمیم های زندگی‌ام که قبل تر در همین پست اشاره کردم این است که دفعه‌ی بعد سس فرانسوی بخرم و مزه‌ی گه ندهد.

حالا برای آن‌که این مجلس را از خشکی در بی‌آوریم می‌خواهم برایتان خالی ببندم یکم.
یک آهنگ غمگین گذاشته ام —این‌جایش هنوز خالی بندی نیست— البته الآن دیگر شاد شد. اما چیزی که می‌خواستم بگویم این است آهنگ غمگین حال نمی‌دهد. حتی برای مواقعی که عاشق هستید و کونتان دارد پاره می‌شود. البته من که عاشق نیستم و کونم‌ هم دارد پاره نمی‌شود. یعنی نمی‌دانم حتی برای چه واقعی خوب نیست. راستش نمی‌دانم چه می‌خواستم بگویم. یک کُسی احتمالاً مانند دیگر کس هایی که قبل گفتم می‌خواستم بگویم. یعنی من که حال نمی‌کنم. یک آهنگ هست که ساسی مانکن خوانده است جدید ها، خیلی شاد است و من خیلی باهایش حال می‌کنم. من می‌خوام لالا رو به لیلیت بذارم، اسممو دیوید بذارم، بگو دوست داری؟ بدو بگو دوست داری؟ دوست دارم شنبه رو ساندِی بگم. تنهایی پارک وِی برم. اینو دوست نداری؟ خره چرا اینو دوست نداری. —این جاهایش هم خالی بندی نبود، شاید اصلاً دیگه بیخیال خالی بندی شوم.— 
کی میدونه زنم کو؟ کی میدونه زنم کو؟ همونی که خوشگله حتی بدون النگو.

امروز یک میلیون دلار در خیابان پیدا کردم. —این هم خالی که نگویید انسان بدی است و به قول هایش عمل نمی‌کند.

یک بار دوستم با یک ماشین آمد دنبالم گفت که بیا برویم یک وَری. من گفتم که کدام وری؟ او گفت که همان وری که خیلی نایسه عمراً سر کوچه وایسه. ماشین‌ داغون بود و یک جورایی تابلو بود که دزدی است. یعنی اول پرسیدم که این ماشینِ کیست؟ او گفت که کاریم نباشد و کونم را بگذارم توی صندلی. بعد من هم کون‌ام را گذاشتم توی صندلی. دیدم که ماشین سوییچ ندارد. دوستم گفت که ماشین را دزدیده است، اما خیالم راحت باشد، زیرا که کسی ناراحتِ این ماشین نمی‌شود. من گفتم درست می‌گوید و گازش را گرفتیم انداختیم در اتوبان —این‌جایش یکم شبیه همان نید فور اسپیدی شد که اول گفتم—. من در ماشین خایه کرده بودم، زیرا که هم ماشین دزدی بود و هم این‌که من آدمِ خایه بُکُنی هستم در کل. برای این‌که کمتر خایه بکنم یک نوار کاست در ماشین بود آن را گذاشتم در ضبط. رویش نوشته بود کلایدرمن و فقط هم همین یک دانه نوارکاست در ماشین بود. یک پیانوی تو مُخی هم می‌زد. اما بهتر از هیچی بود. بعد من گفتم که حالا کجا می‌رویم؟ او گفت که به ناکجا آباد. بعد من خندیدم. گفتم که نه جدی، کجا می‌رویم. او گفت که ناکجا آباد —یعنی در اصل گفت Walachei، و والاخای به آلمانی یعنی ناکجا آباد—، گفت که پدر بزرگ اش آن‌جا زندگی می‌کند. من خندیدم، او گفت که جدی می‌گوید. گفت که در روسیه است. گفت قرار است تا روسیه برویم. گفت ولی نمی‌داند چگونه تا روسیه با ماشین برویم. گفت که ولی یک ایده دارد. این‌که تا می‌توانیم به شرق برویم. زیرا که روسیه در شرق است. ما همین طور به سمت شرق میرفتیم تا رسیدیم به یک بیابانی، یک چه میدانم، روستایی. راستش دیگر حوصله ندارم ادامه بدم. دوست داشتم تست کنم ببینم می‌توانم یک تکه از یک رمان را ترجمه کنم یا نه، دیدم که می‌توانم. اسم کتاب هم Tschick هستش. و شب بخیر.

۳ نظر:

  1. عسیسم خیلی نایس بود
    مث همیشه
    :*

    پاسخحذف
  2. مرسی که به قول‌هایت عمل می‌کنی.

    پاسخحذف
  3. رمان ترجمه کن فکر خوبیه بفروش اینترنتی پول هست توش

    پاسخحذف