شب ها میگذرند و روز ها هم میگذرند. سال ها میگذرند و روز ها و ماه ها و اینها همه میگذرند. فصل ها هم میگذرند. تابستان ها، پاییز ها، زمستان ها بهار ها، همه میگذرند. حتی ثانیه ها و دقیقه ها هم میگذرند. ساعت ها، ساعت ها که همینطور در حال گذشتن هستند. هفته ها میروند و هفته های جدید تر میآیند که نیامده سریع میروند یا به عبارتی میگذرند.
شب بخیر میگویم به شما عزیزان. امیدوارم که روز خوبی رو سپری کرده باشید. بار دیگر در خدمت شما هستیم با سری برنامه های آشپزیِ دپرسیو یا همان کوکینگ دپرسیو یا به ایرانیاش که میشود آشپزی غمگین.
دوستان. زندگی میگذرد. اما انسان ها؟ انسان ها خیر. انسان ها نمیگذرند. انسان ها هستند. پس چرا انسان هایی که میمانند را با یک آشِ رشتهی مشتی سرحال نیاریم در این روز های آخرِ سال؟ چرا ندارد دیگر، زیرا ما چاقال هستیم و خوشمان نمیآید دیگران را خوشحال کنیم و سرحال بیآوریم.
حالا راستش جدای این کسکلک بازی هایِ اولِ پست دلم آش رشته میخواهد. اما نداریم. ما در زندگیمان آش رشته نداریم. قبلاً هم خیلی نداشتیم. خالی میبندم. قبلاً داشتیم. الآن هم داریم. نمیدونم پس چه کس میگویم.
دل دیوونه ای دل،
ای بی نشونه ای دل،
ندونستی زمونه نامهربونه ای دل،
وقتی شکستی از عشق،
عاشق شدی دوباره،
ندونستی محبت،
خریداری نداره.
ببنید. هایده بسیار چیز مهمی. اولش داشتم سکس پیستولز گوش میدادم و همینطور که از اول پست پیداست داشتم برایتان کسشر مینوشتم. اما یکهو به یک آهنگ هایده برخوردم و پلی کردم. بعد از آن همه چیز عوض شد. حتی زندگی که به آن بدی بود هم عوض شد. حتی انسان ها که میگفتم عوض نمیشوند —حالا نگفته بودم عوض نمیشوند ها، گفته بودم انسان ها نمیگذرند که کاملاً کسشر است— حالا میبینم که عوض میشوند ولی عوضی نمیشوند. همه شان به خوبی تغییر میکنن و روز به روز زیبا تر میشوند. یک چیزی هست که رویم نمیشد قبلاً برایتان تعریف کنم اما حالا با کمک این آهنگ زیبا رویم میشود که برایتان تعریف کنم این است که من دیگر نمیخواهم عاشق شوم. جداً میگویم ها. حالا نه بخاطر این آهنگ که میگوید
یه کاری کن خدایا،
من از این دل جدا شم،
نفرین به هرچی عشقه،
میخوام عاشق نباشم.
اوه اوه چه کس میگویم آخر. اصلاً یادم نبود. اتفاقاً دیشب داشتم با یک کسی راجع به عشق صحبت میکردم —بله من واقعاً با مردم راجع به عشق صحبت میکنم— میگفتم که عاشق شدن یک اصل است و عاشق بودن هم یک اصل است. عشق کلاً یک اصل است و کسی که عاشق نباشد ریده است. جدی میگویم ها، فکر نکنید دارم شوخی میکنم. کلاً من خیلی اهل شوخی نیستم. اهل هیچ چیزی نیستم. فقط اهل دود و دم هستم آن هم نه تفریحی. البته اینجایش را برای اولین بار در زندگی شوخی کردم. نه اهل دود و دم هستم و نه اهل شربت سینه. شربت سینه که اصلاً حرام است. حتی نباید فکرش را کرد. چیزی که میخواستم بگویم.
راستش یک معذرت خواهی هم بکنم —معذرت کونِ کیست؟ مگر اینجا بلاگفا است؟ اوه اوه چی گفتم— از شما برای اینکه وبلاگم را دیر به دیر به روز میکنم. اما نمیرسم. کار دارم. شما هم اگر دارین انتقاد پستش کنید به ما، کد پستی ۵۴۳۴۶۵۹۷۶۴
دیشب میگفتم که بله انسان باید عاشق باشد. و من به این واقعاً اعتقاد دارم. من خودم مدت هاست که عاشق نیستم. یعنی هستم ها. اما عشق های تمام شدهاند. عشق جدید ندارم و اگر انسان عاشق نباشد اسمش انسان نیست. اسمش کیر است. کیر هم کلمهی بدی است. یعنی انسان اگر عاشق نباشد بد است. این معنی را میدهد جملهی بی ادبانهام. داشتم میگفتم که بابا من خیلی وقت است عاشق نشدهام و این چه وضع زندگی است. میگفتم اگر ما انسان ها —چون من انسان شناسی و جامعه شناسی و روانشانسی و تخم مرغ شانسی خواندهام، این چیز ها را میدانم— عاشق نشویم پس برای چه زندهایم. دیگر حتی توی اتوبوس هم عاشق نمیشوم. فکر میکنم دارم بزرگ میشوم. اصلاً یکی از دلایلی که دیگر کمتر دارم وبلاگ مینویسم شاید این باشد. عیبام میآید چیز ها را بنویسم به تازگی. منی —آبِ منی خمینی، بت شکنی خمینی— که داستان جق زدن هایم را مینوشتم حالا رویم نمیشود بگویم دیگر نمیتوانم عاشق شوم. اتفاقاً امروز با یک نفری هم توی فیسبوک دعوا کردم. دیدم که دیگر نمیتوانم مانند قدیم ها فحش بدم و یارو به کیرم باشد. هیچ چیز دیگر به کیر من نیست. حتی کوچک ترین چیز ها هم دیگر به کیر من نیستند. اصلاً نمیدانم چه ام است. هیچ چیز دیگر مانند قبل ها نیست. مثل اینکه واقعاً تمام آن کس هایی که اول گفتم واقعاً درست است و زمان و اینها میگذرند و انسان را خسته و کیری میکنند. من هم کیری شده ام. خسته شدهام. عاشق هم که نیستم خیلی وقت است. پیر شدهام اولِ جوانی —خوراکِ استتوس فیسبوک دختر هنرستانیا—.
حالا بعداً بیشتر برایتان از عشق میگویم. فعلاً گرمم است. شوفاژ را حواسم نبوده گذاشته بوده ام روی پنج. پنج از پنج. عرق و ورق، بیا وسط و وسط
نمی دونم حسم به نوشتت چیه!:| بخندم یا نه! مسلما کاری که باید بکنم خندیدن نیس!حالمو عوض کرد! تواین اوضاع مسره ای که درست کردم:|
پاسخحذفعلی صهبا، علی صهبا، علی صهبا،
پاسخحذفبگو ما چکار کنیم که بیشتر و زودتر به زودتر ابن وبلاگو آپ کنی؟ ها؟
بابا حوصله ندارم دیگه، فکرم جمع نمیشه. ریدم. تو همه چی ریدم. جدیا. تو کوچک ترین چیزا هم ریدم. هیچ کاری نمیکنم. رو هیچی وقت نمیذارم. حوصله به خرج نمیدم. اصن خیلی بده اوضا. آره خیلی بده. البته من که زود به زود آپ میکنم. نمیکنم؟ میکنم میکنم.
حذفالان یه چی میگم، فقط جو نگیرتت. یا دوست داشتی هم بگیرتت. هرطور خودت راحتی:
حذفوبلاگت یکی از مهمترین جاهاییه تو اینترنت که بهش سر میزنم. جدیا. واقعن وبلاگت برام مهم و عزیزه. حتی بیشتر از وبلاگ خودم!
نه دیگه، جو گرفت منو :**
حذفچه بهتر! :/
حذفعکس اینجارم باید عوض کنم. این چیه. کی اصن آخه عکسشو میذاره تو وبلاگش؟ یه آدم چقد میتونه خز باش. بله، انقد که من خز هستم یه آدم میتونه خز باشه.
پاسخحذفakhey na sahba axet kheyli cute lotfan bezar bashe
پاسخحذفچی کجا مینویسی حالا که دی اکتیو کردی. خوبی؟ همه چی "حله (:" ؟
پاسخحذفهمینجا مینویسم.
حذف