یک شیر توت فرنگی درست کردهام برای خودم که اگر شیر توت فرنگی ها تیم ملی داشتند حتماً این مربی شان میشد. یا مسی بازیکن خوبی است دیگر. درست است؟ مسی میشد اگر شیر توت فرنگی ها تیم ملی داشتند. تیمِ ملیِ فوتبال.
سلام عرض میکنم به خواننده های عزیز. خوش آمدید به وبلاگِ این حقیر. با یک پست ماجراجویانهی دیگر به روز هستم.
امروز رفته بودم کتابخانه تا کمی درس بخوانم. بعد از آنکه کمی درس خواندم از کتابخانه آمدم بیران و دیدم که هوا آفتابی شده است اما غروب هم شده بود. جداً میگویم. غروبِ آفتابی بود. یعنی خورشید بود، روشن بود. در عین حال در حال غروب هم بود. پشم هایم ریخته بود —الکی— یعنی چیزی که میخواهم بگویم این است که هوا سرد شده بود. و من بو گرفته بودم. زیرا که روزش طولانی بود و هوا هم گرم بود و من نزدیک به بیست ساعت بود که حمام نکرده بودم —اسملایلیِ مرد پاکیزهای که خیلی حمام میرود.— برای همین بوی عرق میدادم. یا شاید هم فقط خودم حس میکردم بوی عرق میدهم. یعنی حالا خیلی هم آدم ها را در آغوش نگرفتم که بهم بگویند که بوی عرق میدهم یا خیر. به هر حال. در این حال و هوا هوس کردم که باید یک آبجویی بزنم. یعنی راستش را بخواهید هوس کرده بودم که مست کنم. اما راستش را بخواهید جلوی خود —که میشود همان نفسِ خویش— را گرفتم. زیرا که تازگی ها خیلی الکل مصرف میکنم و ممکن است هر لحظه بمیرم. بعد از اینکه به خودم اجازه این کار را ندادم غمگین به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم. در همین حال دختر آرزو هایم را دیدم که دارد از پله برقی های مرکز خرید میآید پایین. من برای رفتن به ایستگاه باید از یک مرکز خرید عبور کنم، در این مرکز خرید هم همیشه همهی دوست ها و آشنا ها را انسان میبیند و با آدم همه شان هم سلام و احوال میپرسند. ولی چیزی که هست حال و احوال همدیگر واقعاً به تخم هیچ کدام یک از طرفین نیست. حداقل تخمِ من یکی که نیست. حتی یک ذره هم تخم ام نیست. دیدم که از پله برقی ها دار میآید پایین. گفتم کی از پله برقی ها دارد میآید پایین:))))))))))))) دختر آرزو هایم بود. همانی که همان چهار سال پیش اینها راجع بهش همینجا نوشته بودم. در این زمان —یعنی از آن زمان— تا این زمان —یعنی این زمان— ما ارتباطمان کمی بیشتر شد. یعنی از چهار سال پیش تا به امروز که میشود این زمان. دیدم که دارد از پله برقی های میآید پایین. یعنی با گوشهی چشم دیدم. سعی کردم که به روی خودم نیاورم و ادامه بدهم. که نگویند این پسره خیلی علاف است. زیرا که میگویند. مردم نشسته اند شما به روی خودتان بیآورید تا به شما بگویند خیلی علاف هستید. ولی من علاف نیستم. من داشتم رد میشدم. قسم هم میتوانم برایتان بخورم اگر بخواهید. —هاهاهاهاها یک فیلم سوپر ایرانی بود که دختره لخت بود و پسره بهش میگفت که بخورد، و در عین حال که این حرف را میزد با کمربند میزد به پستان دختره. دختره هم که به نظر من خوشگل و بانمک بود میخندید و میگفت که نزند، میگفت که میخورد بابا، میخورد— من سعی کردم که خیلی نرمال به راهم ادامه بدهم و مثلاً متوجه او نشدهام. زیرا که حوصلهاش را هم نداشتم راستش را بخواهید. جداً میگویم. رفتم در ایستگاه ایستادم. دیدم که آمد —شاید بهتر باشد که اسمش را بگویم؟ نمیدانم. نه. میترسم. خوشم نمیآید. چیز است. بی خایه شدهام دیگر. یا همان پیر— آمد و آمد بغلم کرد و گفت که سلام. بعد هدفوناش را از گوشش در آورد. یعنی اول سلام کرد و بعد هدفون اش را در آورد. پرسید که چطورر هستم. من هم همزمان پرسیدم چطور هستش. بعد خندیدیم. اما من الکی خندیدم. ازین خنده الکی ها. ازینا که ای بابا، از این ها. بعد بامزه بازی در آوردم و گفتم که من اول پرسیدم. اما من اول نپرسیده بودم. او گفت که خوب است. گفت که از سر کار میآید. از بانک. گفت که کار جدید پیدا کرده است در یک بانک. —خیلی خوشگل هم شده بود میانِ کلامم— گفت که کارش کیری است ولی. گفت دوست ندارد آنجا بماند و در اولین فرصت میآید بیران. گفت که ولی آنها —یعنی بانکی های لاشی— خیلی باهایش حال میکنند. بعد من همان لحظه دیدم که این دختر خوراک اش رابطه های یک طرفه است. یعنی همه دوستش بدارند ولی او همه را دوست نبدارد. بعد دیگر نپرسید که حال من چطور است. گفت که بلیط کنسرت را خریدهام یا باز هم مانند تمام کار های دیگر ام انداختهام دقیقهی نود یا بد تر از آن، انداختهام پشت گوش. میخواهیم برویم کنسرت آرکتیک مانکیز. گفتم که حتما، یعنی گفتم حتما که خریدهام. گفتم فقط نرسیده است که به دستم. بعد اش گفت —خیلی بی کارید ها که نشسته اید میخوانید من چی گفتهام و او چی گفته است— که چه خوب، زیرا که او بلیط اش را خریده است. گفت که خیلی قرار است خوش بگذرد. بعد پرسید که دیگر چه کار میکنم. من هم گفتم که کتاب خانه بودم و درس های زیادی دارم. گفت که متوجه میشود و گفت که اوه اوه اتوبوس اش آمد و بهتر است که هرچه زود تر برود. آها این هم بگویم.
ما یک، یک و نیم سال پیش یک میهمانیِ لاشیای بودیم. ما البته یعنی من و چند تن از دوستان ام، و از ما منظورم این دختر خانومِ آرزو ها نیست. یک میهمانیِ لاشیای به واسطهی یکی از دوست های لاشی مان بودیم و ما آن شب با چند نفر لاشی —چون مشخص است دیگر، در میهمانیِ لاشی ها فقط لاشی یافت میشود و من— آشنا شدیم، در حد سلام و این ها. یعنی آن شب در این حد نبود. اما من به مرور زمان به این حد —یعنی سلام و اینها— رساندم. حال این لاشی ها هر موقع ما —یعنی من— با انسان های مهم در سطح شهر هستم با من برخورد میکنند و میآیند جلو، سلام، دست حال و احوال و اینها میکنند. امروز هم وقتی با دختر آرزو هایم بودم یکی شان را دیدم. و من لبخندِ برو دیگر عن آقا به طرف زدم. و او هم یک دانه از این دست هایی که سیاه پوستان و گنگستر ها بهم میدهند به من داد و گفت که خیلی میخواهد من را، یعنی ترجمه اش یک چیزی تو همین مایه ها بود.
بعد من پرسیدم که کجا میرود —این مکالمات مال قبل از این است که سوار اتوبوس اش بشود و برود. زیرا کسی که سوار اتوبوس بشود و برود دیگر نمیشود باهاش حرف زد— و او گفت که میرودن فیتنس، جیم. چه میگویند؟ ورزش. بعد من هم گفتم که خیلی جالب است. اما کیر ام هم نبود. نه کیر ام بود و نه تخم ام، هیچی ام نبود. اما خودم را باید هرچه میشدد انسان خوبی جلوه میدادم. وجلوه هم دادم. دیگر بعد اش آمدم خانه و برایم شیر توت فرنگی درست کردم.
یک سری چیز های مهم دیگری هم میخواستم بگویم ها، اما کون لق اش.
آها اینکه بابا اینجا را دیر به دیر آپ میکنم به این دلیل است که کار دارم. توییتر هم دارم. یعنی دلیل اصلی اش توییتر است. و اینکه سرم هم درد میکند اوه اوه
توئیتر بیاید سرش را بخورد. اینجا مهمتر است. باور کن اینجا مهمتر است. یک دلیل مهمتر بودن اینجا همین که اینجا تحویل میگیری و در توئیتر تخمت هم حساب نمیکنی ما را!
پاسخحذفدیگر اینکه من هم آن فیلم سوپره را دیده ام. کلی خاطره با آن داریم.
سوم اینکه رفتی کنسرت آرکتیک مانکیز، حالش را ببر. دهنت سرویس. خوشبحالت. بیشرف!
و در آخر مرسی که مینویسی. ما بیکاریم که اصلن به وبلاگ تو سر میزنیم. خواندن اینکه تو و دختر رویاهایت به همدیگر چه گفته اید که چیزی نیست.
بیشتر بنویس. به قول این خارجی خز و خیل ها پلیییییییییییییییییییز!
hahah
پاسخحذفhaji ye kalam boro behesh begu inghadr khodet ro alafash nakon! in almani ha (agar almani bashe) kolan nafahman agha harchi direkt tar begi behtare! :D
tajrobe shakhsi!
ye bar man ye dokhtararo vase sham davat kardam ba dust pesaresh amad! az un ruz baram tajrobe shod roko rast halie in zabun nafah ha bokonam! :D