آدم ها بعضی هاشان خوش شانس هستند، در حد لوک خوش شانس که اصلاً نمیدانم چرا اسمش خوش شانس است و اسمش مثلاً قوی دل یا لوکِ کهن دل –همانند لئوناردِ کهندل، لئونارد دیکاپریو و بقیه ی لئونارد ها و مایکِلد شوماخِرد– نیست. به هر حال طبیعت انسان ها و حتی حیوانات بر دو دستهی بد ها و خوب ها، ها ها شوخی کردم، نه، طبیعتشان به دو دستهی بد شانس ها و خوش شانس –تخم مرغ شانس، تخم مرغی که با شانس ساخته میشود. به اضافهی اینکه احساس میکنم یاورِ حرف توی حرف آوردن را استاد کردهام و حالا در مرحلهی در آوردن عن اش هستم– تقسیم میشوند.
من همیشه خودم را در دستهی خوش شانس ها و یا حتی خر-شانس ها بسته بندی میکردم و میگذاشتم توی فریزر. و در این زمینه، مانند زمینه های دیگر هیچ گونه شکی نداشتم. و نداشته خواهد داشته بودم.
حالا بگذارید این داستان کست و شِر خوش شانس و بد شانس را بگذارم کنار و برایتان از رئیس جمهور جدید و روحانی که از قضا میرقضا جفتشان یکی هستند بگویم.
دستمال توالتِ خانگیِ توی اتاقم تمام شد از بس جق زدم.
سیزن اول: کرمِ خواردنِ آب هویج و اگر هویج بستنی شد که چه بهتر
نمیدانم تازگی ها چه کرمی است که افتاده است توی تانبانم که هی دلم آب هویج میخواهد و هرچه آب هویج بیشتر بخورم بیشتر دلم آب هویج میخواهد و هرچه کمتر باز هم بیشتر. قدیم ها و اتفاقاً همین جدید ها کرمِ خاک شیر هم داشتم و چون گفتم اتفاقاً همین جدید ها، یعنی هنوز هم این کرم را دارم. اما امروز میخواهیم در مورد شیر هویج، آب هویج، هویج بستی، هویج در سبد، هویج در سانشاین، هویج آن دِ بیچ و سان آو اِ بیچ صحبت کنیم.
سان آف اِ بیچ را که همه میشناسید، خودم هستم. اما آب هویج اصلاً یک معقولهی عجیبی است. چند وقت پیش ها خوابیده بودم روی تخت –حالا رو تخت نبودما اصن، یه جای دیگه بودم– و داشتم به زندگی فکر میکردم که یاد دستگاه آب هویج گیریِ کیری مان در ایران افتادم. داشتم به این فکر میکردم چطور باید از آن همه وسیلهای که ما داشتیم، آن آب هویج گیریِ کیری فقط بماند، حتی پتوی طرح گاوِ من که رویش خال خال های پوست گاو دارد را هم ما با خودمان از آن ور دنیا آوردیم اینور دنیا. ولی یک آب هویج گیری کیری را نمیشد آورد. به هر حال هرچه بود حالا ما آب هویج گیری، چه کیری و چه غیر کیری نداریم، نه توی کابینت، نه تو کُمُد، نه تو انباری و نه تو هیچ کجا، هیچ کجا دیگر ما یک آب هویج گیری –حتی کیری– نداریم.
این شد که به فکر افتادم تا وقتی میروم بیران حتماً چشمم دنبال یک آب هویج گیری –دنباله ندارد دیگر– بگردد و ببینم اصلاً این دستگاه را با چه حدود قیمتی میتوان یافت. که اتفاقاً مخصوصاً یک روز راهم را انداختم در یک مسیری که حتماً چشمم به یک آب هویج گیریِ غیرِ کیری بیافتد و خب چشمم هم افتاد و قیمت اش خیلی گران نبود. اما همان گران نبود را هم نمیتوانستم آن موقع بخرم. زیرا که پول مول نداشته ام. و فعلاً ها هم نخواهم داشتهام. برای همین تصمیم گرفتم تا برای تولد ام یک آب هویچ گیری آرزو کنم. بعد از آب هویج گیری تصمیم گرفتم بروم ببینم اصلاً یک کیلو هویج چند است. نمیدانم که چرا نمیدانستم هویج باید کیلویی چند باشد. زیرا برای هرکه که تعریف کردم –زیرا من برای همه تعریف میکنم که به دنبال قیمت یک کیلو آب هویج بودهام– تعجب کرده. انگار که قیمت هویج مثلاً یک چیزی تو مایه های حل کردن پازل روبیک است و همه باید آن را بدانند. –اینجا نویسنده به قابلیت های شاخ اش اشاره میکند و طوری وانمود می کند که انگار هیچ نیست. اما واقعاً هیچ است، زیرا که خود نویسنده روبیک های چهار در چهار هم دیده است. پس بهتر است گُه –ببخشید– نخورد.– در ادامه اگر هنوز بحث اصلی را فراموش نکردهاید باید بگویم که یک کیلو هویج هم زیاد گران نبود. اما هنوز هیچ کس نمیداند که یک کیلو هویج چند لیوان آب هویج میدهد.
سیزن دوم: بلیط قطار، سالانه و ماهانه تو کونِمانه
ما از همین اول بدانید که ماشین پاشین نداریم. نه خودمان، نه بابامان نه مامانمان و نه آبجی هامان که هنوز احتمالاً دوازده سیزده سالشان است. آدم هایی هم که ماشین پاشین ندارند باید با قطار مطار و اتوبوس موتوبوس اینور آنور بروند. حمل و نقل عمومی هم در خارج –حداقل در خارجی که ما تویش هستیم– بسیار گران است. برای همین هم ما برای آن که از بارِ قیمتِ سنگینِ کیریِ – :)))))– بلیطِ قطار مطار و اتوبوس موتوبوس بکاهیم میرویم و کارت سالانهی قطار مطار و اتوبوس موتوبوس میخریم. زیرا که با این کار قیمت ها ارزان، دشت ها سبز و آسمان ها آبی میشوند.
حال من نمیدانم با این کارتِ قطارم چه کونی داده بودم که بعد از شش ماه، رنگ نوشته هایش رفته بود و دیگر قابل خواندن همی نبودمی. برای همین پدرم این کارتِ مَرا دیده بود و هی توی کونمان میکرد که بِرُو و کارتت را عوض کن. میگفت که اگر یک بار مامورِ کنترل بلیط ها بیاید و ماموریت اش را انجام دهد آن وقت باید هزینهی سنگینی را بپردازی. پدرم آن موقع که با من صحبت میکرد واقعاً از فعل «بپردازی» استفاده کرد و این ساختهی ذهنِ خلاق من نیست. ما هم تخممان نبود که پدرمان به ما چه میگوید. میخوابیدیم توی اتاقمان و تخم هایمان را پهن میکردیم روی تختمان و میخاراندیمشان. خودمان هم که عقل پقل درست حسابی نداشتیم تا به فکرِ خودمان و اموالِ خانوادمان باشیم. زیرا که من از آن فرزند هایی هستم که پولِ خانوادشان را به باد میدهند. از آن فرزند های لاشی پاشیای که باعث سر افکندگی پدر مادرشان میشوند. از آن فرزندانی که خاری هستند از خار های جهنم.
سیزن سوم: حالا اسمم نذاشتم واسه این سیزن نذاشتم، اول برم بشاشم.
آقا خارج بدجور گرم است. یعنی طوری که به قولِ لات های بی سر و پا –و نه با شخصیت های با سر و پا– کونمون پارَس. ببخشید که اینطور صحبت میکنم. اما همین است که است. حال یک مسئلهی دیگر این است که سوای این آب هویج گیری های کیری، یک هوای شرجیِ کیری هم شده است که انسان ها نوچ میشوند و به قولی بِهَم میچسبند. حالا یک چیز خیلی کیری تر –هرکس بتواند بگوید در این پست چند بار صفت «کیری» بکار رفته خیلی ما باهاش حال میکنیم– دیگر –دیگرِ دیگر– این است که خانه ها کولر ندارند و انسان ها واقعاً در خانه کانشان پاره میشود.
یک روز که در این هوای گرم روی تخت خوابیده بودم –این بار را واقعاً روی تخت خوابیده بودم– و داشتم مثل همیشه به زندگی فکر میکردم باز فکرم به سمت آب هویج رفت. حس میکردم اگر یک لیوان آب هویج با یخ داشته باشم میتوانم اسمم را به عنوان خوش بخت ترین انسان روی زمین توی کتاب «خوش بخت ترین آدم های روی زمین» ثبت کنم و برندهی یک میلیان دالار بشوم. این شد که تصمیم گرفتم تا خودم را به یک کافهای رستورانی، سگی، گربهای برسانم تا بتوانم یک لیوان آب هویج بریزانم توی شکم ام. بعد از این تصمیم از روی تخت شیرجه زدم روی میز کامپیوتر و میز کامپیوتر شکست و خورده چوب ها رفت توی پایم و پاهایم تماماً خونین و مالین شد و من بگا رفتم. نه شوخی میکنم. پاهایم مثل روز روشن و سالم است. این شد که شیرجه زدم روی موبایلم و موبایلم را خارد کردم. هاها این بار هم شوخی کردم. موبایلم هم سالم است. این شد که رفتم سراغ موبایلم و کانتکت لیست هایم را بالا پایین کردم تا به یک شخص مناسب جهت آب هویج خوری بر بخورم و دعوت اش کنم یک آب هویج بخوریم. یعنی البته خودش باید پول خود اش را بدهد. اما چون ایدهی آب هویج خوری از من بوده است، پس او مهمان من است. یکی را –یه کیر را– پیدا کردم و گفته آیا مایل هستی به بیران برویم و یک چیزی بنوشیم؟ هیچ اشارهای به آب هویج نکردم. گذاشتم ذهنش هرچه دوست دارد فکر کند، اینطوری مردم راحت تر اوکی را میدهند. او گفت که اوکی است و من گفتم پس بپر برویم.
سیزنِ بهش میخورد پایانی: بازم کلان
حال میخواهم آن مقدمهای را که اول برایتان چیندم –و نه چیدم– را ادامه بدهم. اینکه من خودم را در دستهی خوش شانس ها و خر شانس ها و بابا تو دیگه عجب سگ شانسی هستی و به قول مادرم خوش روزیای دسته بندی میکنم –دسته ی ده ها، صد ها هزار ها، ها ها ها ها–. این بدان معناست که خیلی روی شانسم حساب باز میکنم و رویش مانور میدهم. برای همین شال و کلاه کردم –وسط همان تابستان عنیه که گفتم– و پریدم با دوستم توی قطار تا برویم یک آب هویج بزنیم به رگ هایمان. تمام این اتفاق ها دارد در حالی میافتد که کارتِ قطار مطار و اتوبوس موتوبوسِ من رنگ اش رفته و غیر قابل خواندن است. یعنی خیلی غیر قابل خواندن است.
احتمال اینکه مامور کنترل بلیط بیآید و بلیط مسافران را چک کند یک در هزار است. یعنی مثلاً برای منی –آب منی– که هر روز سوار اتوبوس و قطار میشوم در طول سال ممکن است فقط سه و یا چهار بار با آن ماموری بر بخورم. و هر بار که برخورد کردهام کارت ام را در آوردهام و کوبانده ام توی صَک و صورتشان.
راستش من واقعاً جدای لاشی بودنم آدم اهل قانونی هستم، اما نمیدانم چرا تعویض این کارتِ کیری –آب هویج گیری کیری– را پشت گوش انداخته بودم.
نشسته بودیم و با دوستم در مورد دوست دختر اش صحبت میکردیم. اینکه چه سینه هایی دارد و چه خوشگل است و هات بودن را گذاشته است توی جیب اش. یعنی راستش من صحبتی نمیکردم. او اینها را میگفت و من در دلام نماز میخواندم و از خدا طلب بخشش میکرد. اصلاً چرا یک پسر باید برای دوست اش از آنجای دوست دختر اش تعریف کند؟ آن هم توی قطار که خانواده نه تنها رد میشود، بلکه اتفاقاً میآید مینشیند صندلی کناری. یعنی اگر رد شوند ممکن است یکی دو کلمه از حرف هایتان را بشنوند. اما اگر در صندلی کناری باشند همه چیز را میشنوند.
در همین بحث های شهوانی بودیم که یکهو مامور های کنترل شیشه ها را شکستند و از پنجره ریختند توی قطار، یکی دو عدد گاز اشکاور هم انداختند تا من فرار نکنم. بعد پریدند یک گلوله هم برای محکم کاری زدند توی زانوی سمت راستم تا دیگر نتوانم راه بروم. گاز های اشکاور همینطور اشک ها را میآورد و ما میگفتیم بس است دیگر، جا نداریم، همهی کابینت ها پر شده، این اشک ها را کجا بذاریم؟ گاز ها هم میگفتند بذار دیگر، یک جا بذار حالا، وانت پایین منتظر است. نه شوخی کردم. وانتی در کار نبود. همین طور که از پایم داشت خون میریخت، پلیس دست کرد توی جیب اش و یک برگ جریمه نوشت و داد بهم. و بعد دوبار شیشه های قطار را چسباندند و رفتند.
از خانوادهای که کنارمان بود هم یک نفر کشته شد، همان که همهی حرفایمان را شنیده بود.
آب هویج را هم راستش بعدش رفتیم خوردیم. گران ترین آب هویجی که یک انسان روی کرهی زمین میتواند بخورد. منظور را که میدانید چیست؟ یعنی مثلاً جریمهی قطار را هم پای آب هویج حساب کردم، از بس که بامزه ام.
سیزده بار از صفت "کیری" استفاده کردی و بله، من کسخلانه نشستم و شماردم همه رو
پاسخحذفکاس و شعرهاتو میپسندانم
پاسخحذفخواهشا دیگر در مورد پاهایت شوخی نکن زیرا من با تعاریفی که در پست قبلی از آنها کردی عاشقشان شده ام و هنوز ارکشن ام بر طرف نشده
پاسخحذفخودم را در دسته ی ... بسته بندی کردم و گذاشتم توی فریزر + صحنه حمله مامورا به قطار و خارج شدنشون و چسبوندن دوباره ی شیشه ها عالی بود. بقیشم خیلی خیلی خوب بود
پاسخحذفاگر مصرف دستمال هایت همینجوری بالا برود چاره ای جز خرید دستگاه آب هویج گیری (فعلاً دنباله در اینجا لازم نیست) نداری. این را برای این گفتم که دیدم نوشتی هنوز وقتی روی تخت دراز می کشی به زندگی فکر میکنی (خوش به حالت).
پاسخحذفتو اگه بشینی داستان بنویسی موفق میشی.خیلی خوب به هم می بافی کلماتو:))نویسنده ی خوبی میشی..
پاسخحذفکل پستت هواسم به داستان بود و سعی کردم نخندم ولی این آخرش بسکه بامزه ای دیگه کار خودش و کرد
پاسخحذفباز هم عالی! مثل همیشه! بوس بوس
پاسخحذفآقا اونجایی که نماز میخوندی خیلی باحال بود
پاسخحذفادبیاتت هم پیشرفت کرده بودندی
پاسخحذفهیچ گونه شکی نداشتم. و نداشته خواهد داشته بودم.
آفرین، یه آب هویج گیری جایزۀ شماست
کس شر نامبر وان توی فریزر
تو ماه سپتامبر میام اروپا، اگه اجازه بدی حاضرم برای جایزۀ کس شرهات یه آب هویج گیری کیری برات بخرم
پاسخحذفخعیلی باحالی
جدی میگم.از کامنت های قبلیم می تونی پیدام کنی
به نظرم به جای آب هویج باس شیرموز بخوری (اشاره ی ظریف به دستمال توالت های تمام شده)
پاسخحذفببین یعنی دو، سه روزه نشستم کل پست هات رو میخونم! از بس که من آدم بیکاری هستم! یعنی هی میگم ول کن پاشو برو...هی نمیشه! خیلی خوبیییی!!
پاسخحذف