بگذارید بروم دستانم را بشورویم و بیایم برایتان تعریف کنم.
راستش میدانید، من خیلی به بهداشت اهمیت میدهم. همانطور که اصلاً به پول اهمیت نمیدهم. یعنی یک مسئلهی خیلی روشنی که هست این است که هرچه شما به پول کمتر اهمیت دهید بیشتر به بهداشت اهمیت میدهید. و این دقیقاً مصداق بارز من است. من که خداوکیلیاش اصلاً به پول اهمیت نمیدهم. فقط بهداشت. آنلی کلینینگ اند کلینیک و آمپول زنی. آدم های پولدار را دیدهاید؟ چقد همه شان کثیف هستند؟ بخاطر همین اصلِ «هرچه کمتر به پول اهمیت دهید بیشتر به بهداشت اهمیت دادهاید» است. من که هرچه انسان پولدار در عمرم دیدهام کثیف بودهاند. اما در عوضاش هرچه انسان فقیر دیدهام بسیار تمیز، مرتب و خوشگل بوده است. به همین خاطر من هرموقع پیپی میکنم دست هایم را دو بار میشورانم. یک بار برای اینکه تمیز شوم و یک بار هم برای اینکه پولدار نشوم.
بالاخره کس و کونام را –واقعاً برای بی ادبی و استفاده از این کلمات زشت از شما خوانندگان محترم عذر میخواهم و آرزو دارم چشم پوشی فرمائید.– جمع کردم و بردم خودم را در کلاس رارندگی –هاهاهاهاهاهاهاها بامزه– ثبت نام کردم. پدرم هم چنان با خایه هایش بازی میکند و هیچ فکر گواهینامهاش نیست. به نظر من که گواهینامه خیلی مهم است. با گواهینامه میتوانید دوستانتان را از زندان در بیآورید. یا اینکه دوستانتان را تا زندان برسانید. البته برای این کار به ماشین نیز نیاز است. ما در خانواده مان ماشین نداریم. من دوست دارم ماشین داشته باشم. همه دوست دارن ماشین داشته باشن. همه ماشین دارند. اما من ندارم. پدرم هم ندارد. مادرم هم ندارد. ما فقیر هستیم. ما شب ها نماز میخوانیم. خدا میگوید قرار است به ما پول بدهد. اما خدا به ما پول نمیدهد. خدا میگوید شما برای پول نماز میخوانید. ما میگوییم نه خدا، ما برای پول نماز نمیخوانیم. ما برای خودت نماز میخوانیم. خدا میگوید باشد، حالا یه چهار رکعت دیگر بخوان تا فکر هایم را بکنم. ما میگوییم چشم. از اتاق میرویم بیرون. در را میبندیم. خدا منشیاش را صدا میکند. منشی میرود تو اتاق. در را میبندد. خدا و منشی سکس میکنند.
نه، حالا خارج از شوخی و داخلِ جدی باید بگویم که من ماشین دوست دارم. پول هم اکچولی دوست دارم و از اینجا میتوانید بفهمید که اول این پست برایتان خالی بستم که من به بهداشت اهمیت میدهم. راستش من از ماشین پاشین سر در نمیآورم. فقط میدانم بنز خوب است و پیکان بد است. دایی من یک پیکان داشت که باهایش مسافر کشی میکرد. خیلی سال. بعد یک روز ماشین اش آتش گرفت، و داییام کمی در آتش سوخت. ماشین را انداختند دور. ما رفتیم بیمارستان در صورتی که من به شخصه تخمم هم نبود. اما بعد تصمیم گرفتیم –ما و بقیهی فامیل– که پول هایمان را بگذاریم روی هم و برای داییام یک پراید بخریم. زیرا که داییام هم مانند خودمان فقیر بود. و هست هنوز هم البته. اما ما چی؟ ما همش پیشرفت کردیم، همش پیشرفت. رفتیم دانشگاه. آمدیم بیران. کار پیدا کردیم. اصلاً شرکت زدیم برای خودمان و شروع کردیم به پول پارو کردن. نه دیگر، داستان داییام همین است. احتمالاً همچنان همان پراید را دارد و همچنان انسان ها را از اینجا به آنجا میبرد.
ولی چیز را میگفتم، ماشین. آری. باید ماشین بخرم تا بتوانم باهایش دختر بازی کنم. زیرا که من خیلی آدم دختر بازیای هستم و دوپس دوپس.
قرار شده است اگر ماشین بخرم اولین کاری که باهایش بکنم این است که تا ایرلند را برانم و بروم خانهی خالهام اینها و از آنجا چند بسته قرمه سبزی بیاورم برای مادرم. زیرا که چند روز پیش ها که حوصلهام سر رفته بود یکهو هوس قرمه سبزی کردم و به مادرم گفتم مادر آیا امکان اش است که یک روز ما قرمه سبزی بخوریم؟ مادر گفت پسرم. پسر خوبم. بیا اینجا بشین، کارت دارم. من رفتم کنار مادرم نشستم. مادرم دیگر پیر شده بود. چروک های صورتاش آویزان شده بود. موهایش یک دست سفید شده بود. دندان هایش هم ریخته بود. راستش موهایش هم ریخته بود. دست هایش میلرزید و سرفه میکرد. نفساش بالا نمیآمد. چشم هایش نمیدید و گوش هایش نمیشنوید. به سختی گفت که پسرم. اِه اِه اِه. اوه اوه اوه، اَه اَه آه. آه پسرم، آه. ما سبزی قرمه نداریم. نمیتوانیم قرمه سبزی درست کنیم. ما هیچ چیز دیگر نمیتوانیم درست کنیم. ما باید بمیریم. من گفتم نه مادر. این چنین نیست. من ماشین بخرم خودم میروم و از خارج برایت سبزی قرمه میآورم. (کلهای که بوی قرمه سبزی میدهد و هوس کردن قرمه سبزی، نبوغ نویسندهی شاخِ این وبلاگ.)
حالا راستش همین دیگر. چه خبر است، هر روز هر روز که نمیشود. لپ کلام اینکه پول لازم هستم. از آن طرف هم باید خرج تحصیلام را در بیاورم که بسیار گران است. کمرمان شکسته است در این گرانی. از یک طرف دیگر هر شب مهمانی هر شب عشق و حال هر شب رستوران. هرشب خارج. هر شب مسافرت. بس است دیگر بس است. مُردیم از عشق و حال.
وقتی بزرگ شدم میروم منشیِ خدا میشوم
پاسخحذفمنشی پولدارا و قدرتمندا نشین. منشی فیقرا و تهی دستا بشین.
حذفصهبا تو خیلی باحالی.پستت هم خیلی باحال بود (:
پاسخحذفراضی هستم از تو ای مرد!
پاسخحذفتوصیف صحنه قرمه سبزی خدا :)))))))))))))))
پاسخحذفو کچابو هم آپدیت کن لطفاً
بوس
اصن مبهوت اون جمله دو کلمه ای "خیلی سال." شدم.
پاسخحذف:)))))
حذفمثلن فک کن یه کیر رو ببری قرینه بعد نمک بزنی رو این قسمتهای وسطی بعد دو تا تیکه رو خوب بمالی بهم که نمک خوب روش پخش بشه . آره . حالا من خیارو اینجوری دوست دارم بخورم اول این یکی قسمت بعدم اون یکی
پاسخحذف