۱۳۹۲/۸/۵

من دوربین ام را روشن می‌کنم.

با نام خدا. مادرم می‌گوید که خاک بر سر فرامرز آصف. می‌گوید که خاک برسر قهرمان دو میدانی آسیا بوده است اما ول کرده است و رفته است خوانندگی کرده است. خواننده ها خاک بر سر هستند. و قهرمان های دو خیلی شاخ هستند. ما در خانواده و فامیل نه خواننده داریم و نه قهرمان آسیا. ما نه خاک بر سر هستیم و نه شاخِ روزگار. ما عوضش دل پاک و ساده داریم. شب ها با دل خوش شام می‌خوریم و برای هم لبخد می‌زنیم. پدرم می‌گوید بچه ها، لبخند بزرگ ترین نعمت خداوند می‌باشد. خداوند اما می‌گوید خیر. خداوند می‌گوید بزرگ ترین نعمت مرغ سوخاری است. شیطان اما از آن طرف می‌گوید چه بی کلاس. کسی که دیگر مرغ نمی‌خورد. مرغ ارزان است. ما چیز های ارزان نمی‌خوریم. ما استیک می‌خوریم و خنده های شیطانی می‌کنیم. اما من می‌گویم که مرغ سوخاری هم می‌تواند چیزی برای آدم بد ها باشد. یعنی شیطان ها –شیاطینِ قدیم– هم می‌توانند مرغ سوخاری بخورند و خنده بکنند. زیرا در کارتون ها آدم بد ها –دشمنانِ امام علی و حضرت محمد– ران دسته دار گاز می‌زنند و نقشه می‌کشند تا پیامبران را از بین ببرند و زمین رای جای بدتری برای زندگی بکنند. آن‌ها نقشه می‌کشند تا انسان های پیر را از بین ببرند، نعمت های خدا را پایمال و  باهم دیگر سکس بکنند.

دوست پدرم برایمان یک بسته آجیل پست کرده است. وقتی پست چی بسته را آورد ما همه دور بسته جمع شده بودیم و می‌گفتیم یعنی توی این بسته چه می‌تواند باشد این موقع شب؟ مادرم می‌گفت نمی‌داند. پدرم می‌گفت امیدوارم هرچه است خیر است. خواهرم می‌گفت خداکند خواستگار نباشد. آن یکی خواهرم می‌گفت خدا کند خواستگار باشد. اما من چیزی نمی‌گفتم. زیرا من انسان با کمالات و خارج رفته‌ای هستم و می‌دانم هیچ بسته‌ای را نمی‌توان تویش را حدس زد. من به حدس اعتقادی ندارم. من به علم و واقعیاتِ هستی اعتقاد دارم. من به پول و دختر های زیبا اعتقاد دارم. من به لاشی گری و یللی تللی اعتقاد دارم. مادرم می‌گفت بسته را باز نکنیم، شاید تویش سر بریده باشد. ما می‌گفتیم آری آری، راست می‌گویی. چرا باید این بسته‌ که بهش می‌خورد تویش آجیل باشد را باز کنیم؟ بقیه جواب می‌دادند نباید باز کنیم. برای همین بسته را باز نکرده انداختیم دور. 
هاهاها خالی بستم. راستش از اولش می‌دانستیم توی بسته چه است. زیرا که دوست پدرم گفته بود که برایتان آجیل پست کرده ‌ام بعد مادرم پشت تلفن گفته بود که ای وای تورو خدا این کار ها چه است که شما می‌کنید. شما خودتان آجیل اید. شکلاتین شکلاتین. عسلین یا که شیرینی، که به دل انقدر می‌شینید.
خلاصه این ها را گفتم که در ادامه بگویم این روز ها آن‌قدر آجیل خورده‌ام که همه جایم جوش زده و به خارش افتاده‌ام. خایه هایم را هی می‌خارانم. پشت گوشم را هی می‌خارانم. این‌جای سرم هم هی می‌خارانم. ببخشید که از کلمه‌ی خایه استفاده کردم. یک جوش گنده هم روی دماغم زده‌ام. برای همین دیگر نمی‌توانم به پارتی و عشق و حال بروم و دوپس دوپس کنم. باید بشینم خانه و کتاب بخوانم. البته من خودم این را به آن ترجیح می‌دهم. کلاً من فکر می‌کنم که هیچ کس دوست ندارد با کسی که روی دماغش جوش زده است کوچک ترین سکسی بکند. زیرا انسان ها فکر می‌کنند کسانی که روی دماغشان جوش زده است حتماً آن‌جایشان هم جوش زده است. و آن‌جای جوش زده چندش آور است.
اَه. چقدر راجع به این مسایل –هاهاهاها مسایِل– حرف زدم. حالا بیایید کمی راجع به گل صحبت کنیم. به نظر من گل ها چیز های زیبایی هستند و آدم باید چیز های زیبا را توی کونش بکند. یعنی چون کون زشت است، باید زشتی را با زیبایی از بین برد و کون را به گلستان تبدیل کرد.

چند وقت پیش ها یک قایق خریده بودم و داشتم به سمت اسپانیا شنا می‌کردم. قایق را یادم رفته بود با خودم بیارم. تو راه یک خانم زیبایی با قایق اش آمد گفت کجا میروی؟ گفتم والنسیا. خانمه گفت اااا من هم دارم می‌روم آن‌جا. گفت که بپر بالا برسانمت. من گفتم مزاحم نمی‌شوم. او گفت نه چه مزاحمتی، شما مراحمی. من گفتم چه پستان های زیبایی. خانمه پیاده‌ام کرد. معذرت خواهی کردم. دوباره سوارم کرد. گفتم چه قایق زیبایی. گفت قابلی ندارد. قایق را ازش گرفتم، پیاده‌اش کردم و گازش را گرفتم رفتم برای خودم بارسلونا. گفتم یکهو ممکن است بروم والنسیا چشمم به چشم این خانمه بی‌افتد یک وقت زشت است.

۱۰ نظر:

  1. چند وقت پیش ها یک قایق خریده بودم و داشتم به سمت اسپانیا شنا می‌کردم. قایق را یادم رفته بود با خودم بیارم
    :)))))))))))) خیلی خوب بود

    پاسخحذف
  2. آخه مرد حسابی! آدم وقتی سوار قایق یک خانم میشود همان اولش مثل این ندید بدیدها زرتی نمی گوید که چه پستان های زیبایی! باید یک پاکت پسته بخری و برای اینجور موقع ها نگهداری و وقتی تو را سوار قایق کرد بگذاری بین خودتان و به او تعارف کنی بگویی بفرمایین پسته میل کنین. بعد یواش یواش سر صحبت را باز کنی. درست همان وقتی که می توانستی قایق را وسط دریا نگهداری و مثل فیلمای خارجی، با هم عشق و حال کنید قایق را ازش گرفتی رفتی بارسلونا. فک کردی برای چی تو را سوار کرده بود؟ که باهاش بروی آدرس یکی از اهالی محل را نشانش بدهی؟ تازه شاید بعدش قایق را می داد برای خودت باشد. تو هم عقلت کمستا.

    پاسخحذف
  3. این ایرونی کیری پیریا که هر جا میرن با خودشون پسته می برن تارف می کنن به خارجیا؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. تو هم که تا دهن باز میکنی همش از این «چیزا» از توش میاد بیرون.

      حذف
  4. خوب مینویسی کسکش

    پاسخحذف
  5. به خدا اعتقاد داری؟!
    من به خدا اعتقاد ندارم
    به روح اعتقاد داری؟!
    من به روح اعتقاد دارم
    من فکر می کنم بعضیا خدادای استعداد دارن ، یعنی استعداد همه چیز نه آ ... در بعضی از زمینه ها استعداد دارن...
    تو احتمالا یک استعداد کشف نشده و بکر هستی
    مدت ها بود نوشته ی طولانی نخونده بودم
    تازه این آدرستو نگه داشتم بقیشو هم بخونم

    ممد قلی دلواری از ایران برازجون

    پاسخحذف
  6. کتاب بنویس بنظرم.

    پاسخحذف