۱۳۹۰/۱۰/۱۱

سیب زمینیِ خالی

سلام، علیک سلام. اول از همه اینکه من حس میکنم خوب شدم، نه اینکه بد بودم ها، فقط خوب شدم، و تقریبا حرف های چند بلاگ قبل را رد میکنم (نمیدانم دقیق چی باید بگم، فعلش را یادم رفته، اینکه مثلا تو روزنامه ها راجع به یکی یه چیزی مینویسن به دروغ، بعد با یارو حرف میزنن و یارو حرف های اون روزنامه رو چیز میکنه، اون، اه بترکم یادم اومد "تکذیب" منظورم بود)، زیرا همان شب فیسبوکم را بستم و پس فردا صبحش که یعنی دیروز باشد دوباره اکتیو کردم، که خوب البته این نشان داد که من خیلی روی حرفم وای می ایستم و خیلی خوب هستم، البته وایسادن روی حرفِ مفت کار اشتباهی است و من حرفِ مفت زده بودم و اصلا دیگر نمیخواهم آدمِ عنی شوم، میخواهم همین گهی که هستم بمانم، ولی همچنان روی آن حرفی که گفتم فیسبوک بد است هستم. راستش آن شب الکی زر زر کردم و غر میزدم، البته امروز فکر کردم گفتم حتما به خاطر این است که یک هفته است که آهنگ گوش نکردم و خوب این من را داشت دیوانه میکرد، تا اینکه امروز رفتم یه گوشه خلوت نشستم و دو سه تا آهنگ گوش کردم و حالم جا آمد. البته آهنگ ها را در یوتوب گوش دادم که کیفیتشان بسیار تخمی بود. مجبور بودم زیرا چند روز پیش زدم و آیفونم (بله ما خیلی پولدار هستیم با اینکه ماشین نداریم) را گایوندم و دیگر هیچی رویش نیست و این وضع میماند تا برویم به خانه ى خودمان و درستش کنم.
مادرم همین الان گوزید (به جانِ خودش)، من الان در اتاقی خوابیدم که مادرم هم توش است و دیگر امشب تو اتاق پسر خاله ام نخوابیدم. زیرا آنجا بسیار سرد است و تختش هم تخمی است و فنر هایش میرود توی کون و کمرِ آدم. آها، من الان در این یکی اتاق خوابیده ام (مثلا) و مادرم هم خوابیده است (واقعا) و خُر و پف میکند و همین چند لحظه پیش هم گوزید، و چون من آدمِ حساسی هستم و خیلی خوب هستم و کِرِم دست و صورتِ درجه یک استفاده میکنم تا مبادا پوستِ کونم چروک شود، نمیتوانم بخوابم، در نتیجه نشسته ام با موبایلم (همان آیفون که خیلی پولداری است و کلاس دارد اگر داشته باشید و چشم بقیه در می آید) دارم این ها را (کدوم هارا؟ همین پُست را) مینویسم.
راستش دوست دارم الان راجع به مادرم بیشتر بنویسم، او مادر است (بدبخت است) و دارد مارا تحمل میکند، هرچند اخلاقش بسیار عنی است ولی چه میشود کرد؟ او چیز است، ببخشید ولی احمق است و ترسو است، (دقت کردید چقدر ویرگول استفاده میکنم؟ عین این ندید بدیدا) معمولا ما سرِ میز نهار دعوایمان میشود، البته منظورم از دعوا یک جور بحث است که توش نمیشود فحش داد و باید احترامِ طرف را نگه داشت، من دوست دارم در بحث ها فحش بدهم، من فحش خیلی دوست دارم، ولی باید احترامِ مادر را نگه داشت، معمولا بحث هایمان راجع به دین و مذهب است و بعضی مواقع هم راجع به ایران و ایرانی ها، او معمولا من را دعوا میکند وقتی راجع به دین و مذهب حرف میزنم، در حقیقت خودش هم با من هم عقیده هست ولی از ترسِ اینکه یک وقت چوب شود و آبرویش برود طورِ دیگری وانمود میکند و سرِ خدا را گول می مالد. راجع به ایران و ایرانی ها هم یک نژادپرست است و فیلم هم بازی نمیکند. البته در حین بحث من و مادرم، پدرم فقط لبخند می زند، از آن لبخند هایی که آدم های پیر و با تحربه میزنند، از آن خنده هایی که یعنی خودش هم قبلا بحث ها داشته با مادرم سرِ این موضوع و الان دیگر بحث کردن را احمقانه میداند. البته ما با هم دوستیم و خیلی خوبیم. خوبیم؟ بله، شما خوبین؟
الان ساعت سه نصف شب است و فردا اگر خدا بگذارد باید از خواب پا شویم، حالا هر ساعتی، نا سلامتی ما در تعطیلاتیم (ای بابا کشت مارو انقد تعطیلات تعطیلات کرد، پسره ی غوزیه کون نشور، با اون مامانِ گوزوش)

۴ نظر:

  1. اوووووووووووووووو من بستن فیس بوکت رو ندیدم ندیدم
    خودم از قصد دو بار گفتم ندیدم . الان که حرف یو تیوب رو زدی یاد اون موقع افتادم که از نرم افزار هات اسپات وی پی ان استفاده میکردم و یه هفته مجانی بود افتادم همیشه دلم میخاست یو تیوب رو چک کنم و اون موقع ها بهترین فرصتم بود اما اصن یادم نبود . الان که گفتی یادم اومد.میخاستم یک خصوصیت مادرمو بگویم اما یه سری تایپ کردم و دوباره پاک کردم دلم نیامد که الان بگویم چون دارد الان با سختی سعی میکند که پیتزا برای من درست کند . نه فقط برای من اما به اسم من این را میگوید که برای تو درست کرده ام. دین و مذهب هم کلن چیز مضخرفی است .

    پاسخحذف
  2. سیب رمینی خیلی دوست داری؟
    منم دوست دارم هار هار هار به قول خودت

    پاسخحذف
  3. چرا نظرای پست قبلی بستی؟
    بالاخره وارد دوهزار و دوازه شدم

    پاسخحذف
  4. تعطیلات زمان خیلی گندیه... که همه باید همو تو خونه کنار هم تحمل کنن...صباشم نمیشه خوابید... چون بالاخره یه آدم کرمکی پیدا میشه که به خوابیدنم گیر بده... عموما اون داداشمه... الانا میاد تو خواب کف پامو قلقلک میده... میخوام لهش کنم درون مواقه... ولی در کل فقط داداشمو تو خونمون دوس دارم... بااینکه نمیذاره بخوابم... و مسنجرمو یه جور داغون کرده که نه پاک میشه نه ران میشه... وبااینکه رژ لبی که کلی پول جاش داده بودمو کشیده به شیکمش... و بااینکه در لاک زردمو وا گذاشته خشک شده... بااینکه همش لباس زیرامو ورمیداره و فوضولی میکنه... من همچی آدم صالحیم... و باااینکه داداشم موجود ترسناکیه ولی عاشقشم

    پاسخحذف