امروز روزِ تعطیل است، یا بهتر است بگویم تعطیل بود، روزهای تعطیل معمولا میشود صبحها بیشتر خوابید، اگر مادرتان درهای کابینت آشپزخانه را محکم به هم نکوبد و از قصد صدا تولید نکند که شما بیدار شوید، مادرها اینجوری استند، و کسی هم تخم اعتراض به آنها را ندارد.
صبح که از خواب پاشدم احساس کردم هوای اتاق خیلی بد است، احتمالا تمام دیشب را چسیده بودم، پرده را زدم کنار و پنجره را باز کردم، هوا برفی بود، یعنی برف میبارید و من مثلا خوشحال شدم از دیدن برف، یک نگاه به اتاقم کردم و حس کردم باید جمع و جور شود، ولی قبلش باید میرفتم صبحانه بخورم، در آشپزخانه پدرم را دیدم که داشت به خواهر چهارده سالهام سلام کردن یاد میداد، بله خواهر من بلد نیست سلام کند و عین گوسفند صبحها میآید تو آشپزخانه و سلام نمیکند؛ احتمالا الان با خود فکر کردید ما از آن خانوادههایی هستیم که پولدارند و در آشپزخانه دور میز مینشینند و آبپرتغال هم سرِ سفرهشان هست، ولی بگذارید شرح دهم، ما در آشپزخانهمان میز نداریم و فقط یک صندلی داریم که فقط مادرم روی آن مینشیند و آن صندلی احتمالا مالِ وسطای آشپزی هست، آخر نیست مادرِ من خیلی زیاد آشپزی میکند برای همین نیاز به استراحت دارد وسط اش، پدر من با شلوارکی که روی شلوار گرمکن پوشیده روی کابینت نشسته، و روی کابینت هم مقداری تغذیه برای صبحانه است، ولی از آنجایی که آدمِ خاصی هستم و خیلی خوب و شیک و با کلاس و گه هستم روزها فقط میتوانم یک لیوان شیرکاکائو بخورم (بنوشم یعنی) ، و خواهران من ایستاده هِی این پا و آن پا میکنند و صبحانه را میخورند.
میروم در آشپزخانه و سلام میکنم و به پدرم کمک میکنم که به خواهرم سلام کردن یاد بدهد، البته پدرم چند ماه پیش سعی کرد به من هم راه رفتن یاد بدهد، یکم با هیجان حرف میزنم و مادرم میگوید باز این اومد از اتاقش بیرون، مادر من یک ژاکتِ نارنجی پوشیده که سالِ پیش دختر عمهام آن را برای تولد من کادو داده بود، آن را یک بار هم تنم نکردم و مادرم آنرا در خانه میپوشد حتی جلوی دختر عمهام(!)، مادرم علاوه بر ژاکتِ کلاه دارِ نارنجی، یک شلوارِ صورتیِ خال خالی دارد که انقد پوشیده دون دون شده، این شلوار هم برای خالهام بوده که تابستانِ پیش به مدت دو هفته از ایرلند آمده بود و شبها برای خواب میپوشید و موقع بازگشت آنرا با خود نبرد، احتمالا فهمیده بود مادرم چشمش آنرا گرفته. تا قبل از آن یادم نمیآید مادرم چه لباسی میپوشید، پدرم هم یک شلوارکِ آبی با عکسهای کوچکِ دچرخه دچرخهای روی یک شلوار گرمکنِ توسی میپوشد و قالبا یک تیشرت پوما به تن دارد. بعد از آموزشِ سلام کردن به خواهرم، به پدرم گفتم بیا برویم و برای خودمان شلوار تو خانهای بخریم، نمیشود که تو زمستان اینجوری باشیم، یک اشاره به شلوارکی که روی شلوار گرمکن پوشیدهام میکنم، و پدرم میگوید، چش است مگر؟ خیلی هم خوب است. شاید الان از خود سوال کنید خوب چرا همان شلوارگرمکن را تنها نمیپوشید، بدونِ آنکه شلوارک رویش بپوشید؟ در جواب شما باید عرض کنم که این یک گرمکن معمولی نیست، آنرا آدمهای نرمال در زمستان زیرِ شلوارشان پایشان میکنند و در خانه هم یک شلوارِ جدا دارند، این شلوارها مخصوصِ زیرِ شلوار هستند و اگر همینجوری بپوشید شومبولِ آویزانتان معلوم میشود، و این دلیلی است که رویش شلوارک میپوشیم.
مادرم از من پرسید چرا دیشب خانهی عمت شام نخوردی؟ مگر میگو دوست نداری؟ گفتم چرا، ولی از این میگو آماده ها بود مزه تخم مرغِ شور میداد، مادرم گفت زررر نزن بابا، و بعد پدرم میافزاید که خیلی هم خوشمزه بود، من همینطور که برای خودم شیر کاکائو درست میکنم به پدرم میگویم امروز دیوار را سوراخ نکنیها دوباره اون زنه بیاد زر زر کنه، پدرم میگوید غلط کرده، و با دهناش صدای چکش و درِیل در میآورد و با مادرم میخندند، مادرم میپرسد که نهار چه درست کند، هرچه پیشنهاد میدهیم فلان را درست کن بیسار را درست کن، میگوید موادش را نداریم و فقط میتواند مرغ و سیبزمینی درست کند، بله ما نهار مرغ خوردیم، من گوشتِ گاو و گوسفند و اینها دوست دارم، ولی تصور خوردنِ مرغ برایم زجر آور است و چندشام میشود، مرغ را بپزید و بخورید، خداییش خیلی بد است، به هر حال همینطور که لیوان را میگذارم توی سینک و پاکتِ شیر کاکائو را میذارم تو کابینت میروم تو اتاقم و سراغِ لوازمالتحریرهایی که دیروز خریدهام به اضافهی جامدادی، آخر من هنوز یک بچه مدرسهای به حساب میآیم و یکی از بزرگترین تفریحاتم خریدِ لوازمااتحریر است.
اکنون که این را دارم مینویسم موبایلم دینگ میکند و میبینم یکی از دوستانِ دورانِ فلان مارو تو فیسبوک ادد کرده، هرچه سعی میکنم اکسپتاش کنم نمیشود، تهِ داغون است، ابروهایش را ورداشته است و یقهاش تا کجا باز است و گردنبند را تا کجا آویزان کرده است و بقلِ عکسش هم نوشته امـــــــیر، البته به انگلیسی نوشته، زیرا انگلیسی خوب است و کلاس دارد، با اینکه ما در ایران با انگلیس مشکل داریم ولی نمیدانم چرا انقد حال میکنیم باهایش، البته «امیر» را که نمیشود به انگلیسی نوشت، منظورم خطِ لاتین است، خلاصه اینکه من هم یک زمانی مثل او بودهام و فکر نکنم یک وقت الان چه گهی استم، حداقلاش این هست که او الان این ریلیشن شیپ با یک داف را زده و احتمالا آخر هفته ها هم سکس میکنند، من هم امروز به زور جق زدم، زیرا دلم نمیخواهد در خواب برینم به خودم،
همچنین شاش دارم و میخواهم بروم بشاشم و برای مادر پدرم فیلم بگذارم ببینند و بعدش بروم حمام اصلاح کنم، زیرا فردا یک امتحانِ گنده دارم.
امروز من رفتم اونجا که واسه تصویرسازی میخاستم بروم و خوشحالو این ها وقتی که برگشتم اس ام اسی به دستم رسید که قیمت کلاس 250 هزار تومان است و باید آن را به شماره فلان بریزید . آخر اول قیمت کلاس دویست تومان بود که با این حال آن هم پول دندانم بود که در حال عصب کشی است. بعد من به روی خودم نیاوردم اما خوب این یک چهارم پول قبلی است ینی میشود گفت 3 جلسه که باید پولش را بدهی و نروی / جدا از همه اینها علی تو اتوبوس را به فارسی هم بلد نیستی بنویسی :)
پاسخحذفاه من این کامنت را برای پست بالا میخاستم بزارم که اینجوری شد کامنت احمق
پاسخحذفنمی دونم چرا آخرشو آخرشو از "حد اقلش" به بعد خراب کردی
پاسخحذفینی یه کم ریدی. حالا که ما دیگه دوستان بسیار خوب شده ایم می توانم اینرا بهت بگویم و تو به تخمت هم نباشد
البته تا اونجاش بد نبود. جاهای خوب داشت
شلوار خیلی خوب بود :))))
پاسخحذفمن بچه بودم شلوارامو تا ته جونم میکشیدم بالا...ینی الانا هم شلوارمو تا ته جونم میکشم بالا... بعد کل خونواده ما شلوارشون تا ته جونشون میکشدن بالا... همچی میگم کل خونواده یه مامانم میمونه... ینی اونموقه ها داداشم نبود... تازگی اومده.... بعد فقط بابام شلوارش نمیکشید تا ته جونش بالا... من هربار بش میگفتم بابا شلوارت بکش بالا... ولی اون میگفت نمیخوام... بنابراین خودم میرفتم جلو تا شلوارش بکشم بالا... ولی قدم نمیرسید
پاسخحذف